0

سعدی » مواعظ » قصاید

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در وداع شاه جهان سعدبن ابی‌بکر
شنبه 15 خرداد 1395  12:26 PM

رفتی و صدهزار دلت دست در رکیب

ای جان اهل دل که تواند ز جان شکیب؟

گویی که احتمال کند مدتی فراق

آن را که یک نفس نبود طاقت عتیب

تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق

ما جمله دیده بر ره و انگشت بر حسیب

از دست قاصدی که کتابی به من رسد

در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب

چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم

کاندر میان جانی و از دیده در حجیب

امید روز وصل دل خلق می‌دهد

ورنه فراق خون بچکانیدی از نهیب

در بوستانسرای تو بعد از تو کی شود

خندان انار و، تازه به و، سرخ روی سیب؟

این عید متفق نشود خلق را نشاط

عید آنکه بر رسیدنت آذین کنند و زیب

این طلعت خجسته که با تست غم مدار

کاقبال یاورت بود اندر فراز و شیب

همراه تست خاطر سعدی به حکم آنک

خلق خوشت چو گفتهٔ سعدیست دلفریب

تأیید و نصرت و ظفرت باد همعنان

هر بامداد و شب که نهی پای در رکیب

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها