0

سعدی » مواعظ » غزلیات

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

غزل ۶۴
شنبه 15 خرداد 1395  12:20 PM

یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی

نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی

هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود

تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی

علم از دوش بنه ور عسلی فرماید

شرط آزادگی آنست که بر دوش کنی

راه دانا دگر و مذهب عاشق دگرست

ای خردمند که عیب من مدهوش کنی

شاهد آنوقت بیاید که تو حاضر گردی

مطرب آنگاه بگوید که تو خاموش کنی

سر تشنیع نداری طلب یار مکن

مگست نیش زند چون طلب نوش کنی

پای در سلسله باید که همان لذت عشق

در ت باشد که گرش دست در آغوش کنی

مرد باید که نظر بر ملخ و مور کند

آن تأمل که تو در زلف و بناگوش کنی

تا چه شکلی تو در آیینه همان خواهی دید

شاهد آیینهٔ تست ار نظر هوش کنی

سخن معرفت از حلقهٔ درویشان پرس

سعدیا شاید ازین حلقه که در گوش کنی

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها