0

سعدی » مواعظ » غزلیات

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

غزل ۳۸
شنبه 15 خرداد 1395  12:11 PM

ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش

با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش

دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد

با نفس خود کند به مراد و هوای خویش

از دست دیگران چه شکایت کند کسی

سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش

دزد از جفای شحنه چه فریاد می‌کند

گو گردنت نمی‌زند الا جفای خویش

خونت برای قالی سلطان بریختند

ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش

گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق

بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش

چاهست و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب

تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود

بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش

با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد

تا چاه دیگران نکنند از برای خویش

گر گوش دل به گفتهٔ سعدی کند کسی

اول رضای حق طلبد پس رضای خویش

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها