0

سعدی » مواعظ » غزلیات

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

غزل ۱۹
شنبه 15 خرداد 1395  12:04 PM

صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت

بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت

سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد

گر به توانگری رسد، نوبتی از گداییت

پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنه‌ها رود

چون پس پرده می‌رود اینهمه دلرباییت

گوشهٔ چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن

تا شب رهروان شود، روز به روشناییت

خلق جزای بد عمل، بر در کبریای تو

عرضه همی دهند و ما، قصهٔ بی‌نواییت

سر ننهند بندگان، بر خط پادشاه اگر

سر ننهد به بندگی، بر خط پادشاییت

وقتی اگر برانیم، بندهٔ دوزخم بکن

کاتش آن فرو کشد، گریه‌ام از جداییت

راه تو نیست سعدیا، کمزنی و مجردی

تا به خیال در بود، پیری و پارساییت

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها