0

گلستان سعدی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

حکایت شمارهٔ ۳۲
شنبه 15 خرداد 1395  10:13 AM

یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که عیالان داشت اوقات عزیز چگونه می‌گذرد گفت همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و همه روز در بند اخراجات.

ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت فرمود تا وجه کفاف وی معین دارند و بار عیال از دل او بر خیزد.

ای گرفتار پای بند عیال

دیگر آسودگی مبند خیال

غم فرزند و نان و جامه و قوت

بازت آرد ز سیر در ملکوت

همه روز اتفاق می‌سازم

که به شب با خدای پردازم

شب چو عقد نماز می‌بندم

چه خورد بامداد فرزندم

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها