0

پلک بر هم زدی و شهر چراغانی شد

 
8pooria
8pooria
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 5257
محل سکونت : خراسان رضوی

پلک بر هم زدی و شهر چراغانی شد
پنج شنبه 6 خرداد 1395  7:40 PM

پلک  بر هم زدی و شهر چراغانی شد
ماه، دیوانه ی آن حالت عرفانی شد

قل هوالله احد گفتی و همپایِ اذان
خاک ، آکنده از آن لهجه ی قرآنی شد

ماهیِ عشق، در آرامش اقیانوست
دل به امواج زد و صخره ی مرجانی شد

دکمه ی پیرهنت بین کتابم جا ماند
نخ به نخ شعر شد و مایه ی حیرانی شد

یوسف، آزاد شد از چاهِ حسادت ، اما
گوشه ی دهکده ای گمشده زندانی شد

مومیایی شده در مصر، خدایی دیگر
دلِ یعقوب همان گونه که می دانی شد

حال هر کلبه ی برفی، لبِ کوهستانت
رقت انگیز تر از خوابِ زمستانی شد

عرقِ شرمِ پدر ... آب و کمی نانِ بیات
مشقِ هر روزه ی هر طفل دبستانی شد

آهِ برخاسته از دودکشِ همسایه
در سرِ پنجره ها مایه ی ویرانی شد

بادها متفق القول، شهادت دادند
گل سرخ از شب هجران تو قربانی شد

#حسنا_محمد_زاده

 

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها