بی تو که در تمامی این شعری
پنج شنبه 6 خرداد 1395 1:05 PM
بی تو که در تمامی این شعری
حس میکنم اضافه و سربارم
شعری نمانده است که بنویسم
باری نمانده است که بردارم
حسی شبیه پای لب گورم
حسی شبیه کوچه ی بن بستم
در انتظار عاقبتی تلخم
من سرنوشت مشترکی هستم
از تو که در ادامه ی این شعری
باید فرار کرد فراری که
انسان اولیه شد و گم شد
باید پناه برد به غاری که
باید پناه برد به غار و سپس
انسان اولیه شد و گم شد
یا اینکه توی غار پیمبر شد
تا موجب هدایت مردم شد
ای سرزمین سوخته در غارت
ای شعرهای سوخته در دیوان
خیلی سریع میگذری از من
ای روزهای آخر تابستان
وقتی که بی همیم چه آرامیم
وقتی که با همیم چه دلتنگیم
ما احمقانه منتظر عشقیم
ما عاشقانه منتظر جنگیم
تو بی گناه اول تاریخی
من در برابر تو کم آوردم
من آدم همیشه گنهکارم
امشب دوباره سیب هوس کردم
با مجرمی که حبس ابد باشد
احساس های مشترکی دارم
ای بی گناه من که گنهکارم
با تو خدای مشترکی دارم
من مدتی ست از تو گریزانم
من سال هاست بی تو نمی خندم
من ماه هاست منتظر عیدم
من روزهای آخر اسفندم
از تو فرار کردن تکراری
با خویشتن قرار درستی نیست
از تو که در تمامی این شعری
اصلا فرار کار درستی نیست
#مجتبی_حاذق