پاسخ به: «كارتوندرمانی» چیست ؟
سه شنبه 28 اردیبهشت 1395 5:36 PM
باور منفی، ممنوع!
عوامل انگیزشی كه برای كشف یك استعداد، رشد و یك پیشرفت وجود دارد و عوامل انگیزشی كه برای امیددهی و باورهای مثبت نیاز است، در این كارتون بسیار زیاد است. عوامل بازدارندهای كه مانع از رشد فرد و جامعه میشود، باورهای منفی اند كه در این انیمیشن میبینیم شدیدا با باورهای منفی میجنگند؛ میبینیم كه هر كدام از شخصیتها كه باوری منفی را بیان میكند، با یك باور مثبت قویتر جلویش بسته میشود. یادمان باشد بچهها همه این حرفها را درونی میكنند كه هرقدر به خودشان اعتماد داشته باشند، موفقترند.
در قسمت اول میبینیم كه خود پو اصلا باور ندارد كه بتواند كونگفو یاد بگیرد و موفق شود؛ این همان اتفاقی است كه در بچههای ما میافتد؛ نحوه ارتباط كودك با استعداد خودش، اینطور نیست كه ما بگوییم «بیا و در فلان زمینه، برتر باش!» كودك در ابتدا خودش را نمیشناسد، مقاومت میكند درست مثل پو! بعد كمكم یاد میگیرد كه در این مسیر با استعدادهای خودش ارتباط برقرار كند. والدین بسیار مهم هستند و تاثیر بسیار زیادی بر كودكان دارند.
تحت تاثیر باورهایی كه من در او ایجاد میكنم، استعداد او شكوفا میشود و در مسیر درست قرار میگیرد. درست است كه من به عنوان یك والد آدم كاملی نیستم و قرار نیست فرزندم هم در آینده انسان كاملی شود، اما در مجموع انسان موفقی خواهد شد پس به او امید میدهم، باور میدهم، نظم میدهم و در مواقع لزوم سختگیری هم میكنم اما با او دوست هستم، مثل استاد شیفو!
یك لكلك همیشه كنار فرزندش نمیماند، زمانی میرسد كه او را رها میكند تا ببیند فرزندش در كنار دیگران چه میكند؛ ما هم نمیتوانیم همیشه كنار فرزندمان باشیم، زمانی باید او را به پزشك، معلم، روانشناس و. . . بسپاریم. نمیتوانیم همه كارها را خودمان برایش انجام دهیم وگرنه فرزندمان در خوشبینانهترین حالت، همان «آشپز پرخور» باقی میماند!
هدف داشته باشید
در هر سه سری از فیلمهای «پاندای كونگفوكار» و همینطور در تمام قسمتهای سریالی كه بعدا از این فیلم ساخته شد و مسیر موفقیت «پو» و تبدیل شدنش به «جنگجوی اژدها» را به تصویر میكشد، میبینیم كه پو هدفی را دنبال میكند! همیشه یك هدف دارد و این خیلی مهم است؛ چون یكی از مشكلاتی كه والدین امروز با فرزندانشان دارند، همین بیهدفی است!
اگر از یك بچه هشت ساله ۲۰ سال پیش میپرسیدیم «در آینده میخواهی چه كاره شوی؟» راحتتر جواب میداد تا یك بچه هشت ساله امروز! حتی شاید همان كلیشهای «دكتر و مهندس و خلبان و. . . » را میگفت اما بچههای امروزی معمولا نمیدانند؛ نه اینكه به این سوال فكر كرده باشند و جوابی پیدا نكرده باشند، بلكه اصلا به این موضوع فكر نكردهاند!
بچههای امروزی آنقدر بینیاز بزرگ میشوند و آنقدر امكانات دارند یا ما والدین در تامین خواستههایشان افراط میكنیم و به یك «حمایتگر افراطی» بدل میشویم كه گاهی وقتها اصلا نمیگذاریم انگیزه، خلاقیت و كنجكاوی برای بچه ایجاد شود كه برای خودش هدفی تعریف كند. اینكه پو همیشه هدفی را دنبال میكند، برای فرزند من مفید است و او هم دوست دارد كنار قهرمان داستانش، هدفی داشته باشد و حتما همین تاثیر را در زندگی خودش هم دارد.
پو خودش را پذیرفته است
این فیلم، محیط پو را واقعبینانه نشان میدهد و اینجاست كه استعداد بینفردی مهم میشود؛ در عین اینكه پو با استعداد درونفردیاش خوب كنار آمده و وقتی به او میگویند: تو توپولی! خپلی! قلنبهای! همه را به شوخی میگیرد و بدش نمیآید؛ یعنی خودش را پذیرفته كه «من مجموعهای از نقاط ضعف و نقاط قوت را دارم و میخواهم رشد كنم.» چون پذیرش خوبی نسبت به خودش دارد، در مورد دیگران هم پذیرش بیقید و شرط دارد و در هوش و استعداد بینفردی، قدرت پذیرش از مدیریت، سازگاری و یادگیری از اجتماع او افزایش مییابد.
به عنوان مثال«میمون» شخصیت پرجنب و جوش و بازیگوشی دارد یا «ببری» زیاد اهل رابطه عاطفی نیست اما در مواقع لازم به دوستانشان كمك میكنند؛ پس هم نقاط مثبت دارند و هم منفی. بقیه دوستان پو هم همینطور هستند و در مجموع، با وجود نقاط ضعف و قوت هر كدام، رابطه بینفردی خوبی با هم دارند و «پو» با تكتك آنها به نوعی دوست است و در توانایی بینفردی، پذیرش بیقید و شرط دارد، نكات منفی را پررنگ نمیكند؛ یا گذشت میكند یا نادیده میگیرد.
بچهها هم در محیط مهدكودك و مدرسه همین وضعیت را دارند و بچههای مختلفی در اطرافشان هستند؛ یكی لوس است، یكی شوخ، یكی بازیگوش و یكی بیادب! هر فردی روابط خود را مدیریت میكند. پس این به فرزند من و میزان آسیبپذیریاش بستگی دارد كه چه چیزی از اطرافیانش بگیرد؛ چون اوست كه روابطش با دیگران را مدیریت میكند. پس من به عنوان بزرگتر نباید محیط كودك را ایزوله كنم كه مبادا از دیگران حرفها و كارهای بد یاد بگیرد! هویت و حضور اجتماعی بسیار مهم است.
پس نباید كودك را محدود به رابطه با آدمهای خاص و محیطهای خاص كنیم. نباید با تمركز بر نقاط منفی بچههای دیگر، فرزندمان را از حضور در كنار دوستانش محروم كنیم. نگوییم: «فلانی مدام دستش در دهانش است! بازیگوش است و. . . . با او نگرد!» بگوییم: «فلانی درست است كه همیشه دستش در دهانش است، بازیگوش است و. . . اما فلان خوبی را هم دارد، این كار را از او یاد بگیر!»
درست مثل پو كه یادگیری منفی از دوستانش ندارد و رابطه خوبی با دوستانش دارد. نمیتوان بچه را در یك اتاق شیشهای گذاشت كه مبادا چیزی او را تهدید كند. طبیعت و واقعیت این است كه آدمهای مختلفی دور همه ما وجود دارند و این ما هستیم كه باید نوع رابطهمان با دیگران و چیزهایی را كه از ایشان یاد میگیریم انتخاب كنیم.
قهرمانها هم خانواده میخواهند!
در سری سوم، وقتی میبینیم كه پو به دنبال خانوادهاش میگردد و پدرش «لی» را پیدا میكند و. . . متوجه میشویم كه پو (یا فرزند ما) به عنوان یك فرد اجتماعی كه قرار است به دنیا كمك كند، قهرمان میشود، مورد تحسین قرار میگیرد و بسیار هم بزرگ میشود و. . . ولی در نهایت باز تعلق به خانواده را حس میكند؛ یعنی هر كدام از ما به صرف پیدا كردن جایگاههای اجتماعیمان، جامعه اولیهمان را كه همان خانواده است گم نمیكنیم!
پس كودك من متوجه میشود حتی وقتی در جامعه پذیرفته شده و به اصطلاح «اسم و رسمی» دارد، باز والدین و اصالت خانواده بسیار مهم است و به خانوادهها هم این پیام را میدهد كه «بچهها اگر قهرمان هم شوند، باز به حضور شما و ارتباط با شما نیاز دارند.»