0

سبک زندگی پیامبر اکرم و امام سجاد علیه السلام

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سبک زندگی پیامبر اکرم و امام سجاد علیه السلام
سه شنبه 28 اردیبهشت 1395  2:33 PM

4- صرفه جویی در آب به هنگام وضو و غسل با ده سیر آب وضو می‌گرفت. با سه کیلو آب غسل می‌کرد. ما الان زیر دوش چقدر آب می‌ریزیم؟ با ده سیر آب وضو می‌گرفت. با سه کیلو آب غسل می‌کرد. الان کسی هست که با سه کیلو آب غسل کند؟ یعنی اسراف در آب! یک کسی آب خورد، مقداری از آب را که زیاد آمد، روی خاک ریخت! حضرت فرمود: چرا این کار را کردی؟ گفت: چه می‌کردم؟ زیادی آمد؟ فرمود: زیادی آمد، در رودخانه می‌ریختی! چرا بیرون رودخانه ریختی؟ گفت: آقا مگر فرقی می‌کند؟ یک رودخانه مگر با یک نصفه لیوان؟ فرمود: بله! درست است، آب فراوان است و رودخانه پر از آب است، ولی شما حق نداری بگویی که چون پر از آب است، من این آب را دور بریزم. حتی اگر بارندگی خوب بود، محصول هم نبود، در آب صرفه‌جویی کنید. خدا آیت الله میرزا جوادآقای تهرانی را رحمت کند. از علمای درجه‌ی یک مشهد بود. ایشان وقتی می‌خواست وضو بگیرد، دم باغچه می‌آمد و وضو می‌گرفت، می‌گفت: هم من وضو می‌گیرم و هم این بوته آب می‌خورد. این را اقتصاد مقاومتی می‌گویند. باید جمع شویم و صرفه‌جویی کنیم. معاون وزیر آموزش و پرورش قبل در جلسه‌ی معاونین می‌گفت که کشورهایی که کاغذ تولید می‌کنند و می‌فروشند، کتاب‌های درسی‌شان را نه بار می‌خوانند، یعنی این بچه می‌خواند، سال دیگر به بچه‌ی دیگر می‌دهد، نه دور بچه‌ها می‌خوانند، ولی ما بچه را کتاب می‌کنیم و کاغذ را دور می‌اندازیم. دائم می‌گوییم: گرانی است، کاغذ گران است، چاپ گران است، نه آقا! کم می‌شود خرج کرد. یک استادی داشتیم که یک سال بیش‌تر درسش را نرفتیم، البته از بس درسش مشکل بود، درسش را هم نمی‌فهمیدیم. یکی کسی به یکی از علما گفت، به آقای فاضل لنکرانی، گفته بود که... به آیت الله فاضل لنکرانی گفته بود که من سه سال پای درس شما آمدم، امام شما حق استادی به گردنم ندارید. آیت الله فاضل لنکرانی گفت: چطور؟ گفت: درست می‌آمدم، اما درست را نمی‌فهمیدم. بنابراین من شاگرد شما هستم، اما شما حق استادی به گردن من ندارید. چون درس‌هایت را نمی‌فهمیدم. درسش خیلی سنگین بود. ایشان وقتی می‌آمد و درس می‌داد، درس‌هایش را به یک کاغذ خیلی ساده می‌نوشت. الان الان الله اکبر! حالا اسم نمی‌توانم ببرم، غیبت می‌شود. دانه درشت‌های ما به ایشان نامه می‌دهی، می‌گوید: این نامه که تایپ نشده است. نامه که تایپ نشود، قبول نمی‌کند. یعنی گیر هستیم. تایپ باید بشود. امام جمعه‌ی بندرعباس از قول حضرت آقای آشیخ حسن صانعی، که همیشه پهلوی امام بود، سی چهل سال پهلوی امام بود. نقل می‌کند. می‌گفت: یک نامه‌ای برای دفتر امام آمد. امام فرمود: نامه‌ای که فلانی فرستاد، جوابش را دادید؟ گفتند: بله! جوابش را دادیم، ولی نمی‌دانیم چه بنویسیم. اگر بنویسیم حجت الاسلام والمسلمین ایشان ناراحت می‌شود. چون آن آقایی که نامه نوشته است، خودش را آیت الله می‌داند. ما هم بنویسیم آیت الله، ما به عنوان آیت الله قبولش نداریم. یعنی خودش خودش را آیت الله می‌داند، ولی اگر ما طبق سلیقه‌ی خودش بنویسیم، خلاف عقیده‌ی ماست. عقیده‌ی ما این است که ایشان آیت الله نیست. اگر هم طبق سلیقه‌ی ما بنویسیم که حجت الاسلام ایشان قهر می‌کند. و لذا نامه را نوشته‌ایم و نمی‌دانم چه بنویسیم؟ حجت الاسلام والمسلمین یا بنویسیم آیت الله؟ امام فرمود بنویسید: مصیبت الاسلام و المسلمین! مصیبت الاسلام که ما سر چه چیزی دعوا داریم. فاطمه خانم و زهره خانم، دو تا خواهر شش ماه با هم قهر هستند، که چرا در عروسی زهره خانم به او گفتند: برو در سواری و به من گفتند: برو در مینی بوس. بابا یک کس دیگر عروس است و یک کس دیگر داماد است، شما می‌خواهید نیم ساعت در خیابان بروید، حالا بروید. نه باید... گیر هستیم، گیر، خیلی گیر هستیم. یک کسی سوار اسب بود، رسید به نهر آبی. نهر آب هم کم آب بود. یک وجب، دو وجب بیش‌تر در آن آب نبود. اسب می‌توانست از آب برود، ایستاد. هر چه شلاق زد، نرفت. میخ کوبید، نرفت. خودش پاچه‌هایش را بالا کشید و افسار را کشید، دید نمی‌رفت. معلم‌ها که پای تلویزیون نشسته‌اند، معلمی را از من یاد بگیرند. وقتی می‌گویم: نرفت! وقتی می‌گویم: شلاق زد، دستم هم شلاق می‌زند. وقتی می‌گویم: میخ کوبید. یعنی انگار خودم هم دارم میخ می‌کوبم. وقتی می‌گویم: پاچه‌اش را بالا کرد، انگار خودم هم پاچه‌ام را بالا کرده‌ام. یعنی باید معلم سر کلاس حرف‌هایی که می‌زند، با حرکاتش با هم بخورد. یک کسی داشت قصه یوسف را می‌گفت، گفت: یوسف در چاه رفت. برای چاه دستش را چنین می‌کرد. بعد می‌گفت: پیغمبر هم معراج رفت. یعنی هر چه می‌گفت: دستش را ضد جرف‌هایش حرکت می‌داد. اینکه انسان بتواند در معلمی حرکاتش را با قیافه‌اش تطبیق بدهد. دیده‌اید بزازها چه می‌کنند؟ پارچه‌فروش‌ها وقتی پارچه سفت است، سفت چنین نمی‌ایستند. چشمش، نیشش ابرویش همینطور... یعنی با تمام وجود می‌گوید که این سفت است. رسید به نهر آبی، یکی دو وجب آب بیش‌تر در آن نبود، اسب ایستاد. شلاق زد نرفت، میخ کوبید، نرفت. افسار کشید، نرفت. یک مردی تماشا می‌کرد. گفت: آقا چه شده است؟ گفت:‌ این نهر یک وجب آب بیش‌ترن دارد، می‌تواند از داخل آن برود. ایستاده است. گفت:‌ یک بیل بردار، آب را گل‌آلود کن می‌رود. گفت: باشد. یک بیل برداشت و در رودخانه تکان داد، آب که گلی شد، اسب از آب رفت. گفت: خدا پدرت را بیامرزد، ما را نجات دادی. دلیلش چه بود؟ گفت: دلیلش این است. آب که تمیز بود، اسب می‌آمد و خودش را در آب می‌دید، و هر کس خودش را ببیند و خودبین باشد، پا روی نفسش نمی‌گذارد. هر کس خودش را ببیند و پا روی خودش نگذارد، حرکت هم نمی‌کند. در تابستان سه ماه، پنج میلیون دانشجو بی‌کار هستند. یک میلیون هم معلم بی‌کار هستند. شش میلیون! دوازده میلیون هم بچه‌مدرسه‌ای، هجده میلیون! غیر از اساتید دانشگاه و طلبه‌ها! حدود بیست میلیون آدم تحصیلکرده فرهنگی بی‌کار داریم. این آقا خانه‌شان هست، فامیلش هم هستند. زمان هم ماه شعبان و رجب است. آخر ببینید ماشین‌هایی که هواگرفته است، ‌در سرازیری روشن می‌شود. این آقا قرآن بلد نیست، ولو دانشجو است، ولو دانشمند است، ولو تاجر است، ولو کارمند است، قرآن بلد نیست. ولی این آقا بلد است. بگوید: آقا شعبان و رمضان در پیش رو است. بیایید امسال به برکت قرآن، شبی نیم ساعت، شبی یک ربع، شبی ده دقیقه، با هم قرآن بخوانیم، من قرآنم تقویت بشود. من فوق لیسانس هستم. این؟ دیپلم است. من شاگرد این باشم؟ مثل ماجرای اسب. چون خودش را می‌بیند پا روی خودش نمی‌گذارد و لذا میلیون‌ها تحصیلکرده‌ای داریم که بلد نیستند قرآن بخوانند. چرا؟ برای اینکه خودشان را می‌بینند. آقا ما گیر هستیم. گیر شرق و غرب نیستیم. گیر خودمان هستیم. نخیر! او باید به من سلام کند. من مادر شوهر هستم، عروس باید به من سلام کند. من پدر شوهر هستم، او باید بیاید و دست من را ببوسد. پیغمبر ما با مقداری آب... اسراف نمی‌کرد. مسواکش آن چنین بود. پول عطرش آن چنان بود. در ماه رمضان نماز‌های مستحبی‌اش را اضافه می‌کرد. سالی یک دهه در مسجد معتکف می‌شد. یک ماه رمضان هم که موفق نشد، سال بعدش بیست روز معتکف شد. شب قدر به خصوص شب بیست و سوم، آب در صورت بچه‌ها می‌ریخت و می‌گفت: امشب شب بیست و سوم است، نخوابید. فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) هم نسبت به بچه‌هایش همین کار را می‌کرد. این سیره‌ی پیغمبر بود. حالا فاصله‌ی ما با پیغمبر خیلی زیاد است. 5- نقش اخلاق و رفتار پیامبر در جذب مردم به اسلام یک حدیثی دیدم، حدیث این بود. با چشمم هم دیدم، با همین دو چشم. کسانی که با اخلاق مسلمان شدند، آمارشان بیش از کسانی است که با استدلال مسلمان شده‌اند. با اخلاق مسلمان شده‌اند. ما هم می‌توانیم با اخلاق دنیا را فتح کنیم. کما اینکه پیغمبر با اخلاقش موفق به چنین کاری شد. البته مسیحی‌ها یک وقتی، یک حرف‌های چرندی می‌زدند. یکی از حرف‌های چرند مسیحی‌ها این بود، می‌گفتند: اسلام با زور شمشیر پیش رفته است. یک مؤسسه علمی در قم هست. یک مشت از علماء هستند. بله! حدود پنجاه سال پیش راه انداختند به نام در راه حق! یک کتابی نوشتند به نام نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر. الان هم بعضی از علما هستند. آیت الله خرازی، آیت الله استادی، جمعی از علما هستند. ولی خوب از جوانی‌هایشان این کار را کردند. من این کتاب را گرفتم و دیدم که تمام جنگ‌های پیغمبر، 1040 نفر کشته داده است. یعنی آن‌هایی که می‌گویند: اسلام با زور شمشیر پیش رفته است، کل بیست و سه سال پیغمبر، کل عمر پیغمبر 1040 کشته داده‌اند. چرا اسلام با زور پیش رفته است؟ یا شما با زور شمشیر پیش می‌روید؟ سالی چند هزار ترور می‌کنید؟ جالب این است که آن‌هایی که ترور می‌کنند، صد تا صد تا، کاروان عروس، انفجارها، آن‌ها به ما می‌گویند که شما طرفدار تروریست هستید. این را هم بد نیست بگویم: 1040 نفر! نگرشی کوتاه به زندگی پیغمبر. حیف است که مطالعه نمی‌کنیم. نمی‌شود که در مملکت ما رسم شود و کسی نذر کند که اگر خدا حاجتش را داد، عوض اینکه شله‌زرد بپزد، یک کتاب مطالعه کند؟ آیا خواهد زمانی که افطاری می‌دهیم، یک غذای ساده بدهیم، یک رقم غذای ساده افطاری بدهیم، بعد یکی یک کتاب مفید هم سر سفره بدهیم. بگوییم: «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ» (مائده/2) در کار بر کمک کنید. بر چیست؟ افطاری دادن. «وَ التَّقْوى» تقوی چیست؟ این کتاب را بخوان. یک خورده از غذاهای شکم کم کنیم و به غذاهای مغز برسیم. آیا زمانی خواهد شد که به ما بگویند: این کلمه‌ی فارغ التحصیل از جامعه برداشته شد؟ آخر ما واقعاً تحصیل می‌کنیم؟ فارغ می‌شویم؟ زن حامله فارغ می‌شود. آدم از تحصیل که فارغ نمی‌شود. خدا به پیغمبرش می‌گوید: فارغ التحصیل نیستی. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» (طه/114) یعنی پیغمبر تو فارغ التحصیل نیستی. به موسی می‌گوید: برو از خضر چیزهایی یاد بگیر. یعنی چه؟ یعنی حضرت موسی هم فارغ التحصیل نیست. آیا خواهد شد یک زمانی... یک تابستان، یک ماه رمضان نود و پنج آمد، دو میلیون آدم‌هایی که قرآن بلد نبودند، قرآن خوان شدند. پدرش، مادرش،‌ ما گیر خودمان هستیم. بارها این را گفته‌ام، بگذارید یک بار دیگر هم بگویم. الان سالی سیصد چهارصد میلیارد تومان، در نهضت سوادآموزی پول‌ها آتش می‌گیرد، با چهارصد میلیارد تومان می‌دانید چقدر می‌شود به فقرا کمک کرد؟ چرا؟ مادر سواد ندارد، می‌گوییم: دخترت سواد دارد، پیش او درس بخوان. من!!! پیش دخترم؟ پیش عروسم؟ پیش دامادم درس بخوانم؟ حاج خانم متکبر است. سواد ندارد ولی متکبر است. من پیش این درس نمی‌خوانم. خوب چه کنیم که بی‌سواد است؟ خوب هیچی! بدهید به آموزشیار نهضت سوادآموزی، بیاید در خانه را بزند، این را باسواد کند. اگر هر بی‌سوادی در خانه پیش عروسش، دامادش، پسرش، تحمل کند، عارش را کنار بگذارد و مثل اسب نباشد که خودش را ببیند. آن وقت می‌دانید، سیصد چهارصد میلیون صرفه‌جویی می‌شود. حالا ما یک نهاد بی‌دردسر هستیم. نهضت سوادآموزی را شاید بشود گفت که از سالم‌ترین نهادهاست. هیچ مشکلی در این سی و پنج شش سال نداشته است، هیچ مشکلی به لطف خدا! حالا باقی سازمان‌ها هم همینطور است. از آن طرف تهران، مثلاً از قرچک، از ورامین، از کجا و کجا در ماشین می‌نشیند، صبح دو ساعت می‌آید، دو ساعت برمی‌گردد، چهار ساعت. بعد می‌گوییم: در اداره چه می‌کنی؟ می‌گوید: من شیشه پاک می‌کنم. این آقای مدیری که اینجا نشسته است، خودش نمی‌تواند یک دستمال روی شیشه بکشد؟ یعنی باید چهار ساعت این آقا در ماشین بنشیند، که بیاید یک دستمال روی شیشه بکشد؟ اصلاً نمی‌خواهیم. گیر در خودمان است. نه گیر شرقیم و نه گیر غربیم! گیر خودمان هستیم. او باید به من سلام کند. من پیش این درس نمی‌خوانم. او باید دست من را ببوسد. او باید بیاید و از من حلالیت بخواهد. او باید، او باید... مشکل داریم. خوب برویم به سراغ امام سجاد(علیه‌السلام) چون بیننده‌ها شبی که نشسته‌اند بحث را می‌بینند، شب تولد امام سجاد(علیه‌السلام) است. یک صلواتی هدیه به امام سجاد(علیه‌السلام) بفرستید. حالا در این یک ربع چه می‌توانیم بگوییم، خیلی باید فوتکی رد شویم. به یک آقا گفتند: برو راجع به حضرت علی(علیه‌السلام) صحبت کن. ولی نیم ساعت بیش‌تر وقت نداری. این هم روی منبر رفت و گفت: علی بن ابیطالب(علیه‌السلام) علمی داشت، اوه... شجاعتی داشت، اوه... تقوای علی، اوه... زهد علی، اوه... نماز شب‌هایش، اوه... هی سوت کشید و پایین آمد. گفتند: این چه سخنرانی بود؟ گفت: علی(علیه‌السلام) بزرگ بود، وقت من کم بود، بیش از یک سوت نمی‌شد. حالا بنده یک ربع می‌خواهم راجع به امام سجاد(علیه‌السلام) صحبت کنم. بحث امروز ما سوتکی و فوتکی است. پشت تلویزیون هم قطع می‌کنند. روی منبر آدم می‌تواند چانه‌اش گرم شد خیلی حرف بزند. یک آقایی روی منبر رفت که سخنرانی کند. یک نفر آمد و در پله‌ها نشست و چنین می‌کرد، فوت، فوت، فوت... گفتند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: اگر چانه‌اش گرم شود، خیلی حرف می‌زند. من فوت می‌کنم که چانه‌اش گرم نشود. حالا اینجا قطع می‌کنند. حالا یک ربع هر چه شد، شد. یک ربع هم یک ربع است دیگر.
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها