پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی
شنبه 25 اردیبهشت 1395 1:29 PM
آموخت چو اشکم روش رهسپری را
بستم به میان توشهٔ خونین جگری را
درکوچهٔ دنیاگذر افتاد، گذشتم
پروای نشستن نبود رهگذری را
حیرتکده آیینهٔ آشوب ندارد
جمعیت خاصی است پریشان نظری را
بی واسطه نتوان در آسوده دلی زد
از کف ندهی رابطهٔ بی خبری را
وامانده ام از راهنوردان سبک سیر
تن بار گرانی شد، راه سفری را
ممنون سپهرم که شکنج قفس او
نگذاشت به دل حسرت بی بار و بری را
در دوده آدم نبود مردمی امروز
بر باد دهد ناخلف ارث پدری را
بر لب نفسی بیش حزین تو ندارد
هنگام وداع است چراغ سحری را