0

اشعار فروغ فرخزاد

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار فروغ فرخزاد
شنبه 25 اردیبهشت 1395  12:54 PM

ياد بگذشته به دل ماند و دريغ
نيست ياري که مرا ياد کند
ديده ام خيره به ره ماند و نداد
نامه اي تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطايي کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جايي اگر بود مرا
پس چرا ديده ز ديدارم بست
هر کجا مينگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خيره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چيره شده
گفتم از ديده چو دورش سازم
بي گمان زودتر از دل برود
مرگ بايد که مرا دريابد
ورنه درديست که مشکل برود
تا لبي بر لب من مي لغزد
مي کشم آه که کاش اين او بود
کاش اين لب که مرا مي بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
مي کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بر دارم
بار سنگين غم عشقش را
شعر خود جلوه اي از رويش شد
با که گويم ستم عشقش را
مادر اين شانه ز مويم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن اين پيرهنم را از تن
زندگي نيست بجز زندانم
تا دو چشمش به رخم حيران نيست
به چکار آيدم اين زيبايي
بشکن اين آينه را اي مادر
حاصلم چيست ز خودآرايي
در ببنديد و بگوييد که من
جز از او همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا ؟ باکم نيست
فاش گوييد که عاشق هستم
قاصدي آمد اگر از ره دور
زود پرسيد که پيغام از کيست
گر از او نيست بگوييد آن زن
دير گاهيست در اين منزل نيست

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها