0

اشعار سهراب سپهری

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار سهراب سپهری
شنبه 25 اردیبهشت 1395  12:30 PM

كفش هایم كو
چه كسی بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه
و شاید همه مردم شهر
شب خرداد به آرامی یك مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
ونسیمی خنك از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد
بوی هجرت می آید
بالش من پر آواز پر چلچله ها ست
صبح خواهد شد
و به این كاسه آب
آسمان هجرت خواهد كرد
باید امشب بروم
من
كه از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت كردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
كسی از دیدن یك باغچه مجذوب نشد
هیچ كس زاغچه ای را سر یك مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه یك ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ
همسایه
پای كمیابترین نارون روی زمین
فقه می خواند
چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
باید امشب
بروم
باید امشب چمدانی را
كه به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
كه درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه كه همواره مرا می خواند
یك نفر باز صدا زد : سهراب
كفش هایم كو؟

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها