0

داستان حضرت ابراهیم

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت ابراهیم
چهارشنبه 30 تیر 1395  9:00 AM

 

داستان حضرت ابراهیم 8

 

🕊معادشناسى ابراهيم‏

ابراهيم پس از بيرون آمدن از درون غار و سير و سياحت در صحرا و بيابان، پس از تكميل خداشناسى، همچنان به سير و تفكر خود ادامه مى‏ داد تا به دريا رسيد، او با كنجكاوى عميق به دريا و امواج دريا مى‏ نگريست، ناگاه لاشه حيوان مرده ‏اى نظرش را جلب كرد، ديد حيوانات دريايى و پرندگان بيرون به پيكر آن حيوان حمله مى‏ كنند و گوشت او را مى‏ خورند، طولى نكشيد كه همه پيكر او را خوردند، اين حادثه عجيب ناخودآگاه ابراهيم را به اين فكر فروبرد كه: اگر تمام پيكر اين حيوان مرده، (هر جزيى از آن) جزء بدن چندين رقم حيوان دريايى و صحرايى شد، در روز قيامت چگونه تكه ‏هاى بدن او در كنار همه جمع شده و زنده مى‏ گردد؟!

البته ابراهيم به زنده شدن مردگان در قيامت، يقين داشت، ولى مى‏ خواست بر يقينش بيفزايد، از اين رو دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه چنين مردگانى را زنده مى ‏كنى؟!

خداوند به ابراهيم فرمود: مگر تو به روز قيامت ايمان نياورده‏ اى؟!

ابراهيم عرض كرد: آرى، ايمان آورده‏ ام ولى مى‏ خواهم دلم سرشار از ايمان گردد.

خداوند به ابراهيم فرمود: چهار پرنده را برگير و سر آن‏ها را ببر و سپس گوشت آن‏ها را بكوب و مخلوط و ممزوج كن، آن گاه گوشت به هم آميخته را به ده قسمت تقسيم كن و هر قسمت آن را بر سر كوهى بگذار و سپس در جايى بنشين و آن‏ها را به اذن خدا به سوى خود بخوان.

ابراهيم چهار پرنده را (كه طبق بعضى از روايات عبارت بودند از: خروس، طاووس، اردك و كركس، يا كلاغ) گرفت و آن‏ها را ذبح كرد و گوشت آن‏ها را در هم آميخت و با هاوَن كوبيد و سپس ده قسمت كرد و هر قسمتى را روى كوهى نهاد. آن گاه كمى دورتر رفت و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود در جايى نشست و صدا زد: اى پرندگان! به اذن خدا زنده شويد و به نزد من پرواز كنيد.))

در همان لحظه گوشتهاى مخلوط شده پرندگان از هم جدا شدند، و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آن‏ها دميده شد و به سوى ابراهيم پريدند و به او پيوستند.

امام رضا عليه‏ السلام در ضمن گفتارى فرمود: پس از آن كه آن چهار پرنده، زنده شده و به منقارهاى خود پيوستند، به پرواز در آمدند و سپس نزد ابراهيم آمده از آب و دانه‏ هاى گندم كه در آن جا بود نوشيدند و برچيده و خوردند و گفتند: اى پيامبر خدا! خدا تو را زنده بدارد كه ما را زنده كردى.

ابراهيم فرمود: بلكه خداوند زنده مى‏ كند و مى‏ ميراند و او بر هر چيزى قادر و تواناست.

به اين ترتيب ابراهيم با چشم خود، صحنه معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده كرد، و سخن قلبش را به زبان آورد: آرى، خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست، خدايى كه هم بر ذره ‏هاى پراكنده مردگان آگاه است و هم مى ‏تواند آن‏ها را جمع نموده و به صورت نخستينشان زنده كند.

ادامــــــ:dizzy:ــــہ دارد....

 

 

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها