در مورد شهادت امام جواد (عليه السّلام) يك دسته از روايات مىگويند آن حضرت به دست همسرش امالفضل، دختر مأمون، به اشاره معتصم مسموم گشت.
ولى روايتى ديگر مىگويد: بعد از آنكه معتصم امام را به بغداد طلبيد... به وسيله «اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس به او گفت: پيش از شما اميرالمؤمنين به احمد بن ابى داوود و سعيد بن خضيب و گروهى از بزرگان از اين شربت نوشانيده و امر كرده است شما هم آن را با آب يخ بنوشيد. اين بگفت و يخ آماده كرد. امام فرمود: در شب آن را مىنوشم. اشناس گفت: بايد خنك نوشيده شود و الان يخ آن آب مىشود و اصرار كرد و امام (عليه السّلام) با علم به عمل آنان آن را نوشيد».(1)
و در جاى ديگرى آمده است كه ابن ابى داوود بعد از ماجرايى مربوط به قطع دست سارق كه امام (عليه السلام) ديگران را مجاب كرد و معتصم به سخن امام عمل كرد و حرف ديگران را رد كرد، معتصم را به كشتن امام تحريك كرد.
ابن ابى داوود مىگويد: «... پس به معتصم گفتم: خيرخواهى براى اميرالمؤمنين بر من واجب است و من در اين جهت سخنى مىگويم كه مىدانم با آن به آتش (جهنّم) مىافتم!
معتصم گفت: آن سخن چيست؟
گتم: (چگونه) اميرالمؤمنين براى امرى از امور دينى كه اتّفاق افتاده است فقهأ و علمأ مردم را جمع كرد و حكم آن حادثه را از آنان پرسيد و آنان حكم آن را به طورى كه مىدانستند گفتند و در مجلس، اعضاى خانواده اميرالمؤمنين و فرماندهان و وزرأ و دبيران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه كه در مجلس مىگذشت گوش مىدادند... آنگاه به خاطر گفته مردى كه نيمى از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا مىكنند او از اميرالمؤمنين شايستهتر به مقام او است، تمامى سخنان آن علمأ و فقهأ را رها كرد و به حكم آن مرد حكم كرد؟!
پس رنگ معتصم تغيير كرد و متوجّه هشدار من شد و گفت: خدا در برابر اين خيرخواهيت به تو پاداش نيك عطا كند!
پس در روز چهارم يكى از دبيران وزرايش را مأمور كرد تا ابو جعفر (عليه السّلام) را به منزل خود دعوت كند، او چنين كرد ولى ابو جعفر نپذيرفت و گفت:
تو مىدانى كه من در مجالس شما حاضر نمىشوم. آن شخص گفت: من شما را براى ضيافتى دعوت مىكنم و دوست دارم بر فرش خانه من قدم بگذارى و من با ورود شما به منزلم متبرّك شوم. و فلان بن فلان- از وزراى خليفه- دوست دارد خدمت شما برسد.
پس آن حضرت (عليه السّلام) به منزل او رفت و چون غذا خورد احساس مسموميّت كرد و مركب خود را طلبيد. صاحب خانه از او خواست نرود، ابو جعفر (عليه السّلام) فرمود: بيرون رفتن من از خانه تو براى تو بهتر است!
پس در آن روز و شب حال او منقلب بود تا اينكه رحلت نمود».(2)
و شايد معتصم در يك روز سه بار به مسموم ساختن امام (عليه السّلام) اقدام كرده است تا مطمئن شود به هدف خود مىرسد، چنانچه در روايت اشناس نيامده بود كه امام (عليه السّلام) با نوشيدن آن شربت به شهادت رسيد.
و در مورد اين پندار كه امام (عليه السّلام) در زمان «الواثق بالله» رحلت نموده است به بحارالانوار، ج 50، صفحات 13-11 و 8 مراجعه شود كه همانطور كه علامه مجلسى رحمْ الله متذكّر شده است منشأ اين توّهم، نمازگزاردن واثق بر جنازه امام (عليه السّلام) مىباشد.
گفتار علاّمه مظفّر:
مرحوم، علاّمه شيخ محمّد حسين مظفّر گفته است:
«...خليفه، علمأ را گرد مىآورد تا با آن حضرت (عليه السّلام) مباحثه و محاجّه كنند. به اين گمان كه در او لغزشى بيابد پس او را مورد بازخواست قرار دهد يا بدان وسيله مقام و منزلت او را پايين بياورد.
و يك بار، نامههايى كه مردم را به بيعت براى آن حضرت فرا مىخواند، جعل كرد تا به آن بهانه به امام (عليه السّلام) سؤ قصد كند، ولى اين توطئه جز بالا رفتن شأن و مرتبت ابوجعفر (عليه السّلام) و نمودار شدن كرامت و فضل بيشتر او، نتيجهاى نداشت. از اين رو كينه و خشم معتصم بيشتر مىشد و قادر به كتمان حقد و حسد درونى خود نسبت به امام (عليه السلام) نبود. پس يك بار او را به زندان افكند و زمانى كه تصميم به قتل او گرفت او را از زندان درآورد، و به همسر او كه دختر مأمون بود زهرى داده از او خواست آن زهر را به خورد امام (عليه السلام) بدهد. همسر امام خواسته او را اجابت كرد و امام (عليه السلام) با زهر معتصم مسموم گرديد. و هنگامى كه همسر او آثار كارگر افتادن زهر را در بدن امام ديد، او را در خانه تنها گذاشت و رفت، تا اينكه امام رحلت فرمود.
پس شيعيان، اطراف خانه او مجتمع گشتند و چون معتصم درصدد برآمده بود آنان را از تشييع جنازه آن حضرت باز بدارد، شمشيرهايشان را آويخته، براى ايستادگى تاپاى مرگ، هم پيمان شده بودند.
از چنين رويدادى، بسيار بودن تعداد شيعيان در آن زمان، در بغداد، و سخت كوشى آنان، دانسته مىشود. و از وجود راويان زياد، بسيارى علم در آنان، معلوم مىگردد و از فراوانى مباحثات و مناظرات ايشان، با مخالفين، به خصوص در مسأله امامت، نيرومندى منطق آنان و قدرتشان بر دفاع از مذهب و روشنى مبانى آنان، شناخته مىشود...»(3).
آخرين برداشتها: بعد از تمامى آنچه تاكنون گفتيم، اينك مىتوانيم حقيقت زير را بيان كنيم:
حقيقت اين است كه امام جواد (عليه السّلام)، بزرگترين و مهمترين كار را انجام داد. و اگر در طول زندگى پر بركتش، هيچ كارى نكرده بود جز همينكه پايههاى امامت را استوار ساخت و خطّ وصايت و رهبرى را در اهل بيت (عليهم السّلام) ادامه داد و حفظ كرد، همين بس است براى اثبات رفعت و والائى و عظمت و مجد مقام آن حضرت در طول زندگى.
چرا كه مجرّد وجود آن حضرت (عليه الصّلاْ و السّلام) به عنوان زعيم و قائد و وصّى و امامى كه تمامى دشمنان، از اينكه بتوانند به مقام و شخصيّت او آسيبى برسانند عاجز گشتند و على رغم خردسالى او و اينكه از هيچ كس جز پدرش كه مدّتى كم و غير قابل ذكر را با او به سر برد، علم و معرفتى فرا نگرفته بود، نتوانستند در بزرگترين ادّعايى كه داشت (داشتن علم جامع) با او مقابله كنند.
و نيز قبول امامت و رهبرى او از جانب شيعيان و ملتزم شدن آنان به وصايت و زعامت آن حضرت، در حالى كه شيعه متعهّد بود به پيروى مطلق از عقل و منطق و همراه با دليل قاطع و برهان روشن، در هرگونه شرائط و با هر پيامدى.
اين دو موضوع، از بزرگترين و قاطعترين ادلّه و براهين حقّانيّت اين خط، و سلامت اين راه و روشنى اين مسير مىباشد.
و حتّى مىبينيم زمانى كه با آن شيوه عاجزانه و بزدلانه، در حالى كه امام، جز اندكى، بيش از بيست و پنج سال، عمر نداشت او را به شهادت رساندند، جانشين و وصىّ او، باز، يكى ديگر است كه در حدود پنج سال عمر دارد. و با همان وضعيّت و حالتى كه پيشتر، پدرش در برابر دشمنان ايستاد و مقهورشان نمود، در برابر آنان مىايستد تا بر آنان چيره گردد... و به اين ترتيب در او نيز، بزرگترين نشانهها و روشنترين راهها براى اثبات حقّانيّت خطّ و مسيرى كه دشمنان خواستند نشانههاى آن را كور كنند و راههاى منتهى به آن را نابود سازند، نمودار گردد.
اين قضيّه، يعنى امامت امام جواد (عليه الصلاة والسلام) در خردسالى، از بزرگترين قضايايى بود كه زمينه را براى وقوع رويداد بزرگى كه شيعه با آن مواجه گشت، آماده ساخت و آن رويداد، امامت امام مهدى (عجّل الله تعالى فرجه) در سنينى كه از پنج سال تجاوز نمىكرد، و سپس غيبت صغرى و بعد از آن غيبت كبراى آن حضرت بود. عجل الله تعالى فرجه و سهّل مخرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره و المجاهدين و المستشهدين بين يديه، انّه خير مأمول و اكرم مسؤول.
و ما معتقديم كه پيامبر بزرگ (صلّى الله عليه و آله و سلّم) نخست، زمينه را براى پيش آمدن چنين حالتى آماده فرموده بود، آنجا كه در بيعت رضوان با حسنين بيعت فرمود و با هيچ كودكى جز حسن و حسين بيعت نكرد - و مأمون نيز در سخنى كه از او نقل كرديم بدان اشاره كرده بود- و نيز آنجا كه حسن (عليه السّلام) را براى نامه «ثقيف» به شهادت گرفت و نيز به هنگامى كه حسن و حسين را براى مباهله با كفّار با خود برد و در غير اين موارد نيز.
و پس از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلّم)، ماجراى شاهد آوردن فاطمه زهرا (سلام الله و صلواته عليها) حسن و حسين (عليهما السّلام) را (در قضيّْ مطالبه فدك) پيش آمد- توضيح اين قضيّه را در كتاب «الحياْ السياسيّْ للامام الحسن عليه السّلام» آوردهايم-.
و اين بود آخرين سخن ما پيرامون زندگانى سياسى امام تقّى الجواد (عليه الصلاة والسلام).
و از اينكه در اين زمينه تمام سخن را نگفتيم پوزش مىطلبيم... كه چنين كارى به لوازم بسيار و وقتى دراز نياز دارد... «وَ ما لايُدْرَكُ كُلّهُ لا يُتْرَكُ كُلّهُ...».
آب دريا را اگر نتوان كشيد ليك قدر تشنگى بايدچشيد
والحمدالله والصّلاة و السّلام على عباده الذين اصطفى، محمّدٍ و الهِ الطّيّبينَ الطّاهِرين.
جمعه هشتم جمادى الاولى 1405 ه' .ق- 10/12/1363 ه' .ش- 1/3/1985 ميلادى
جعفر مرتضى الحسينى العاملى
---------------------------------------------------
1- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 384 و بحار، ج 50، ص 8.
2- بحارالانوار، ج 50، ص 7-6، تفسير عياشى، ج 1، ص .320 تفسير برهان، ج 1، ص .471 و در وسائل، ج 18، ص .490 قسمتى از روايت نقل شده.
3- تاريخ الشيعه، ص 57-.56 ليكن من آنچه را كه آن مرحوم در مورد زندانى شدن امام (عليه السّلام) و رفتار شيعيان بعد از شهادت او آورده است، در منبعى نيافتم. ولى او بدانچه گفته است داناتر بوده، چرا كه او پوينده و پژوهنده بوده است. شايد آن مرحوم اين مطالب را در منابع ديگرى كه در دسترس من نبوده يا بوده و به آن برخورد نكردهام برديده است.