0

پیامبران و مهدویت

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:حضرت آدم علیه السّلام و مهدویت
یک شنبه 19 اردیبهشت 1395  11:58 AM

 

۵٫ آدم علیه السّلام در زمین

با هبوط به زمین و آغاز زندگی زمینی تلاش آدم علیه السّلام به عنوان نخستین پیامبر خدا برای راهبری بشر به سوی غایت خلقت آغاز می شود. آیات قرآن کریم دلالت دارد که با توجه به آنچه در جریان شجره ممنوعه گذشت، در آدم علیه السّلام عزم جدی ای برای استقرار ملک و زمینه سازی آن شکل نیافت، و لذا است که نام او در میان پیامبران اولوالعزم قرار نگرفت (۳۳)، اما در هر حال آدم و حوا علیهما السّلام که شیطان را به خوبی شناخته بودند در معرض وسواس او قرار نگرفتند و لذا ناچار شیطان آن دو را رها ساخت و به دنبال اغوای فرزندان ایشان رفت تا بدین ترتیب نخست جای پا را در زمین برای خود فراهم نموده باشد.
این نخستین حرکت شیطان در زمین از راه اختلاف افکنی میان دو برادر صورت گرفت تا به ما بفهماند اختلاف میان برادران از مهمترین راه های نفوذ شیطان است. در ادامه در تاریخ بشر به نمونه های بی شماری از این جریان برخواهیم خورد که تا به امروز به عنوان کارآمدترین حربه شیطان از آن استفاده می شود.
نام فرزندان آدم علیه السّلام در قرآن کریم نیامده است، اما به نقل تورات آنان هابیل و قابیل نام داشتند. چون زمان آزمون تقدیم قربانی رسید، گوسفند هابیل به دلیل اخلاص و تقوا در عمل پذیرفته شد و گندم قابیل از آن جا که از بدترین محصول وی جدا شده بود پذیرفته نشد. همین سبب شد تا زهر تلخ دشمنی در کام قابیل جوشش گیرد و اقدام به قتل برادر کند و بدینسان خود را به عنوان سرسلسله برادرکشان و قاتلان تاریخ معرفی نماید. در این جریان چند نکته برای ما قابل تأمل است:
نخست سبب شکل گیری این اختلاف که به تصریح قرآن کریم موضوع قربانی و تقوای هابیل و بی تقوایی قابیل بوده است. در اینجا نیز همچون موارد قبل تورات و اسرائیلیات تلاش نموده اند تا موضوع را به داستان ازدواج این دو و تمایل قابیل به همسر هابیل برگردانند که باز موضوع زن و خانواده را برای چندمین بار در این مقطع کوتاه تاریخی پیش می کشد.
نکته دوم بروز قتل و کشتن انسان ها به عنوان نقطه اوج خواست شیطان است که در این مقطع در میان بشر شکل می گیرد و تا به امروز نیز به طور وسیع جریان دارد، همان روی سکه که ملائکه از آن بیم داشتند. کشته شدن انسان ها و جلوگیری از رشد مطلوب آنان در زندگی زمینی خواست نهایی شیطان است. و در این راه فرقی میان مؤمنان و پیروان شیطان وجود ندارد. شیطان به دنبال روزی است که بر زمین حتی یک نفر زندگی نکند تا امکان پرستش خداوند و خلافت وی وجود داشته باشد. بروز جنگ های بزرگ تاریخی و استفاده از سلاح های کشتار جمعی در تاریخ و اصرار بیش از حد دشمنان ما بر قرار دادن واقعه ای مجعول به نام آرماگدون را در آینده بشر با ابعاد تخریبی حداکثری بایستی در همین راستا توجیه نمود.
سومین نکته که از این داستان قربانی این دو برادر به دست می آید این است که بر این اساس هابیل دامدار و قابیل به اصطلاح امروز ما کشاورز بوده است و این در حالی است که مدت زیادی از زندگی آنان بر زمین نگذشته بوده و این خود می تواند حجتی باشد در تأیید قول آنان که آموزش های انبیا را در زندگی بشر دارای تأثیر و جایگاهی بی بدیل می دانند. در این داستان دامداری و کشاورزی حداقل از علومی است که به واسطه پیامبران به انسان تعلیم داده شده است.
به هر حال با وقوع قتل و برادرکشی شیطان جاپای خودی را در زمین تثبیت می کند و نسل آدم علیه السّلام از طریق دیگر فرزندان او ادامه حیات و گسترش می دهد. فرزندانی از آدم علیه السّلام از جمله شیث نبی علیه السّلام به پیامبری می رسد تا نوبت به نخستین پیامبر اولوالعزم نوح نبی علیه السّلام می رسد.

پی نوشت ها :

۱- سوره بقره آیه ۲۱:یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ‌
اى مردم، پروردگارتان را که شما، و کسانى را که پیش از شما بوده‏اند آفریده است، پرستش کنید باشد که به تقوا گرایید.
۲- عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ ع قالَ سُئِلَ امیرُالمُوْمِنینَ ع هَلْ کانَ فِی الارْضِ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللهِ تَعَالَی یَعْبُدونَ اللهَ قَبْلَ آدمَ وَ ذُرِّیتِهِ فَقَالَ نَعَمْ قَدْ کانَ فِی السَّماواتِ و الارْضِ خَلْقٌ مِنْ خَلقِ اللهِ یُقَدِّسُونَ اللهَ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ یُعَظُّمُونَهُ بِالَّیْلِ وَ النَّهارِ لا یَفْتُرُونَ فَانَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الارضِینَ خَلقَهَا قَبلَ السَّماواتِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِکَهَ رُوحانیِّینَ لَهُمْ اجنِحَهٌ یَطیرُونَ بِها حَیْثُ یَشاءُ اللهُ فَاسکَنَهُم فیما بَینَ أطْبَاقِ السَّماواتِ یُقَدِّسُونَهُ الَّیْلَ و النَّهارَ وَ اصْطَفَی مِنْهُمْ اِسْرافیلَ وَ میِکائیلَ و جَبْرَئیلَ ثُمَّ خَلقَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الارْضِ الجِنَّ روحانیِّینَ لَهُمْ اجْنِحهُ فَخَلَقَهُمْ دُونَ َخْلقِ الْمَلائِکَهِ وَ حَفِظَهُمْ اَنْ یَبْلُغُوا مَبْلَغَ الْمَلائِکَهِ فِی الطَّیَرانِ وَ غَیْرِ ذلِکَ فَاسْکَنَهُمْ فِیمَا بَینَ أطْبَاقِ الاَرضِینَ السَّبعِ وَ فَوْقَهُنَّ یُقَدِّسُونَ اللهَ اللَّیْلَ و النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ ثُمَّ خَلَقَ خَلْقاً دُونَهُمْ لَهُمْ أبدانٌ وَ ارْواَحٌ بِغَیْرِ اجْنِحَهٍ یَاکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ… (بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الاطهار، ج۵۴، ص ۳۲۳)
پرسیده شد امیرالمؤمنین علیه السّلام که آیا در زمین پیش از آدم و فرزندانش آفریده از آفریده های خدا بوده اند که خدا را بپرستند؟ پاسخ فرمود: آری البته در آسمان ها و زمین خلقی بودند که خدا را تقدیس می کردند و تسبیح می گفتند، و بزرگ می داشتند در شب و روز بی سستی و کاستی، چون که خدا عز وجل چون زمین ها را آفرید پیش از آسمانها بود، سپس فرشته های روحانی بالدار آفرید که هر جا خدا می خواست پرواز می کردند، و آنها را میان طبقه های آسمان جا داد و شبانه روز او را تقدیس می کردند، و اسرافیل و میکائیل و جبرئیل را از میان آنها برگزید.
سپس خداوند عز و جل در زمین پریان روحانی بالدار آفرید که پایین تر از فرشته ها بودند، و آنها را نگهداشت که در پرش و جز آن به فرشته ها نرسند و آنها را میان طبقه های هفت زمین جا داد و بالای آن و خدا را شبانه روز تقدیس می کردند و سست نمی شدند، سپس آفریده هایی پایین تر از آنها آفرید با تن و جان وبی بال و پر می خوردند و می نوشیدند «نسناس» مانند خلق آنان هستند، آدمی نیستند، آنها را میانه زمین و پشت زمین جا داد و با پریان خدا را شبانه روز تقدیس کردند و سست نمی شدند. گفت: پریان به آسمانها پرواز می کردند و به فرشته ها برمی خوردند و با آنها درود می گفتند و از آنها دیدن می کردند و با آنها می آسودند و از آنها می آموختند (الخبر) سپس گروهی از پریان و نسناس که خدا آفرید و در میانه های زمین با فرشته ها جا داد از فرمان خدا سرپیچی کردند، و هرزگی کردند و بناحق ستم کردند، و به یکدیگر در سرکشی بر خدا بالادستی نمودند، تا آنجا که خون هم را ریختند، و تباهی بار آوردند و پروردگاری خدا تعالی را منکر شدند، فرمود: گروه فرمانبران از پریان بکارهای خدا پسند و فرمانبرداری او ایستادگی کردند و از دو گروه پری و نسناس که از فرمان خدا سرکشی کردند جدا شدند. فرمود: خدا بال پریانی که از فرمان خدا سرکشی کردند و تمرد نمودند فرو ریخت و نتوانستند به آسمان بپرند و بدیدار فرشته برسند چون گناه و نافرمانی کردند فرمود: گروه فرمانبر خدا از پریها شب و روز مانند پیش به آسمان پرواز می کردند و ابلیس که (حارث) نام داشت بفرشته ها وانمود می کرد که از گروه فرمانبر است.
۳-عَنْ اَبیِ حَمْزَهَ الثُّمالیَّ قالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الحُسَیْنِ ع یَقُولُ انَّ اللهِ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ علِیَّاً وَ الطَّیِّبینَ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ أقامَهُمْ اشْباحاً قَبْلَ المَخْلُوقاتِ ثُمَّ قالَ أ تَظُنُّ انَّ اللهَ لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً سِواکمُْ بَلَی وَ اللهِ لَقَدْ خَلَقَ اللهُ الفَ الفِ آدَمَ وَ الفَ الفِ عالَمٍ وَ انتَ واللهِ فِی اخِرِ تِلْکَ العَوالِمِ (بحار الانوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الأ طهار، ج۲۵، ص ۲۵)
ابوحمزه ثمالی گفت که از حضرت زین العابدین علیه السّلام شنیدم می فرمود خداوند محمد و علی و پاک فرزندانش را از نور عظمت خود آفرید و آنها را به صورت شبح قرار داد قبل از آفرینش مخلوقات سپس فرمود تو خیال می کنی خداوند جز شما چیزی نیافریده به خدا سوگند هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفرید که تو در آخرین عالم قرار گرفته ای.
۴- المیزان، ج۴، ذیل آیات ۴-۱ سوره نساء ص ۲۲۲٫
۵- «زراره» می گوید از امام صادق علیه السّلام پرسیده شد، گروهی از مردم می گویند: خداوند تعالی بر آدم وحی فرستاد تا دخترانش را به ازدواج پسرانش درآورد و بدین ترتیب ریشه آفرینش از ازدواج محرمات نشأت گرفته است! امام صادق علیه السّلام در پاسخ فرمودند: خداوند منزه از چنین اتهامی است چگونه می توان گفت ذات باری تعالی خلقت برگزیده خویش را بر پایه حرام قرار دهد و توان آفرینش پدیده ای حلال را نداشته باشد؟! آنگاه از حضرت سؤال شد بعضی عقیده دارند که حواء از قسمت پایین پهلوی چپ آدم آفریده شده است، اما در پاسخ فرمودند: کسی که چنین ادعا می کند در حقیقت منکر قدرت خداوند است و اینکه نمی تواند همسری حلال را که از پهلوی آدم خلق نگشته باشد برایش خلق نماید. سؤال کننده در ادامه گفت: چنانچه حواء از پهلوی آدم آفریده شده باشد باید نتیجه گرفت که ازدواج نسلهای بعد از او تماماً در طبقه ازدواج محرمات با یکدیگر است. (من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص ۳۷۹).
۶- سوره نساء،‌آیه ۱: یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَ نِسَاءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً
اى مردم، از پروردگارتان که شما را از « نفس واحدى » آفرید و جفتش را [ نیز ] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد، پروا دارید و از خدایى که به [ نامِ ] او از همدیگر درخواست مى‏کنید پروا نمایید و زنهار از خویشاوندان مَبُرید، که خدا همواره بر شما نگهبان است.
۷-برای مطالعه ر.ک: النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، ص ۲۲ به بعد.
خداوند به ملائک امر کرد که بر او سجده کنند. محل وقوع این دستور و سجده ملائک بر آدم علیه السّلام، منطقه ای است که امروزه ما آن را با نام نجف می شناسیم و پیش از آن با عنوان پشت و حاشیه کوفه شناخته می شد.(بحارالأنوار، ج۱۱، ص ۱۴۹).
۸- سوره بقره، آیه ۳۰٫
۹- سوره بقره، آیه ۳۰٫
۱۰- پاسخی که در این آیه از ملائکه حکایت شده، اشعار بر این معنا دارد، که ملائکه از کلام خدای تعالی که فرمود می خواهم در زمینه خلیفه بگذارم، چنین فهمیده اند که این عمل باعث وقوع فساد و خونریزی در زمین می شود، چون می دانسته اند که موجود زمینی به خاطر اینکه مادی است، باید مرکب از قوایی غضبی و شهوی باشد، و چون زمین دار تزاحم و محدود الجهات است، و مزاحمات در آن بسیار می شود، مرکباتش در معرض انحلال، و انتظامهایش و اصلاحاتش در مظنه فساد و بطلان واقع می شود، لاجرم زندگی در آن جز به صورت زندگی نوعی و اجتماعی فراهم نمی شود، و بقاء در آن بحد کمال نمی رسد، جز با زندگی دسته جمعی، و معلوم است که این نحوه زندگی بالآخره بفساد و خونریزی منجر می شود. در حالی که مقام خلافت همانطور که از نام آن پیداست، تمام نمی شود مگر به اینکه خلیفه نمایشگر مستخلف باشد، و تمامی شئون وجودی و آثار و احکام و تدابیر او را حکایت کند، البته آن شئون و آثار و احکام و تدابیری که به خاطر تأمین آنها خلیفه و جانشین برای خود معین کرده. و خدای سبحان که مستخلف این خلیفه است، در وجودش مسمای باسماء حسنی، و متصف به صفات علیایی از صفات جمال و جلال است، و در ذاتش منزه از هر نقصی، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادی است.(جلت عظمته).
و خلیفه ای که در زمین نشو و نما کند، با آن آثاری که گفتیم زندگی زمینی دارد، لایق مقام خلافت نیست، و با هستی آمیخته با آن همه نقص و عیبش، نمی تواند آئینه هستی منزه از هر عیب و نقص، و وجود مقدس از هر علم خدایی گردد، بقول معروف (تراب کجا؟ رب الارباب کجا؟). و این سخن فرشتگان پرسش از امری بوده که نسبت به آن جاهل بوده اند، خواسته اند اشکالی را که در مسئله خلافت یک موجود زمینی بذهنشان رسیده حل کنند، نه اینکه در کار خدای تعالی اعتراض و چون و چرا کرده باشند. به دلیل این اعترافی که خدای تعالی از ایشان حکایت کرده، که دنبال سؤال خود گفته اند:(انَّکَ انْتَ العَلیمُ الحَکیمُ، تنها دانای علی الاطلاق و حکیم علی الاطلاق تویی)، چون این جمله با حرف (ان) که تعلیل را آماده می کند آغاز شده، می فهماند که فرشتگان مفاد جمله را مسلم می دانسته اند، (دقت بفرمایید).
پس خلاصه کلام آنان باین معنا برگشت می کند که: خلیفه قرار دادن تنها به این منظور است که آن خلیفه و جانشین با تسبیح و حمد و تقدیس زبانی، و وجودیش، نمایانگر خدا باشد، و زندگی زمینی اجازه چنین نمایشی به او نمی دهد، بلکه برعکس او را به سوی فساد و شر می کشاند.
از سوی دیگر، وقتی غرض از خلیفه نشاندن در زمین، تسبیح و تقدیس به آن معنا که گفتیم که حکایت کننده و نمایشگر صفات خدایی تو باشد، از تسبیح و حمد و تقدیس خود ما حاصل است، پس خلیفه های تو مائیم، و یا پس ما را خلیفه خودت کن، خلیفه شدن این موجود زمینی چه فایده ای برای تو دارد؟(المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص ۱۱۵)
۱۱- سوره بقره، آیه ۳۰٫
۱۲- علامه طباطبایی رحمه الله ذیل این آیه می نگارد:
زمینه و سیاق کلام به دو نکته اشاره دارد، اول اینکه منظور از خلافت نامبرده جانشینی خدا در زمین بوده، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلی زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند، هم چنان که بعضی از مفسرین این احتمال را داده اند. برای اینکه جوابی که خدای سبحان به ملائکه داده، این است که اسماء را به آدم تعلیم داده و سپس فرموده: حال، ملائکه را از این اسماء خبر بده، واین پاسخ با احتمال نامبرده هیچ تناسبی ندارد.
و بنابر این، پس دیگر خلافت نامبرده اختصاص بشخص آدم ع ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند، آن وقت معنای تعلیم اسماء، این می شود: که خدای تعالی این عمل را در انسان ها به ودیعه سپرده، به طوری که آثار آنان ودیعه، به تدریج و به طور دائم، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت به طریق آن بیفتد و هدایت شود، و بتواند آن ودیعه را از قوه به فعل درآورد. دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیه: (إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ، که شما را بعد از قوم نوح خلیفه ها کرد)، و آیه: (ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الْأَرْضِ، و سپس شما را خلیفه ها در زمین کردیم)، و آیه: (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ، و شما را خلیفه ها در زمین کند) می باشد.
نکته دوم این است که خدای سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه، مسئله فساد در زمین و خونریزی در آن را، از خلیفه زمینی نفی نکرد، و نفرمود: که نه، خلیفه ای که من در زمین می گذارم خونریزی نخواهند کرد، و فساد نخواهند انگیخت، و نیز دعوی ملائکه را (مبنی بر اینکه ما تسبیح و تقدیس تو می کنیم) انکار نکرد، بلکه آنان را بر دعوی خود تقریر و تصدیق کرد. در عوض مطلب دیگری عنوان نمود، و آن این بود که در این میان مصلحتی هست، که ملائکه قادر بر ایفاء آن نیستند، و نمی توانند آن را تحمل کنند، ولی این خلیفه زمینی قادر بر تحمل و ایفای آن هست، آری انسان از خدای سبحان کمالاتی را نمایش می دهد، و اسراری را تحمل می کند، که در وسع و طاقت ملائکه نیست.
این مصلحت بسیار ارزنده و بزرگ است، به طوری که مفسده فساد و سفک دماء را جبران می کند، ابتداء در پاسخ ملائکه فرمود: (من می دانم آنچه را که شما نمی دانید)، و در نوبت دوم، به جای آن جواب، این طور جواب می دهد: که (آیا به شما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر می دانم؟) و مراد از غیب، همان اسماء است، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائکه اصلاً اطلاعی نداشتند از اینکه در این میان اسمایی هست، که آنان علم بدان ندارند، ملائکه این را نمی دانستند، نه اینکه از وجود اسماء اطلاع داشته، و از علم آدم به آنها بی اطلاع بوده اند، وگرنه جا نداشت خدای تعالی از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است، که سؤال نامبرده بخاطر این بوده که ملائکه از وجود اسماء بی خبر بوده اند. وگرنه حق مقام، این بود که به این مقدار اکتفا کند، که به آدم بفرماید: (ملائکه را از اسماء آنان خبر بده)، تا متوجه شوند که آدم علم به آنها را دارد، نه اینکه از ملائکه بپرسد که اسماء چیست؟
پس این سیاق به ما می فهماند: که ملائکه ادعای شایستگی برای مقام خلافت کرده، و اذعان کردند به اینکه آدم این شایستگی را ندارد، و چون لازمه این مقام آن است که خلیفه اسماء را بداند، خدای تعالی از ملائکه از اسماء پرسید، و آنها اظهار بی اطلاعی کردند، و چون از آدم پرسید، و جواب داد به این وسیله لیاقت آدم برای حیازت این مقام، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت گردید.
نکته دیگر که در اینجا هست اینست که، خدای سبحان دنباله سؤال خود، این جمله را اضافه فرمود (اِنْ کُنْتُم صادِقینَ، اگر راست گو هستید)، و این جمله اشعار دارد بر اینکه ادعای ملائکه ادعای صحیحی نبود، چون چیزی را ادعا کرده اند که لازمه اش داشتن علم است.
(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ ) الخ، این جمله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهای آنها موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمی است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، بعد از آنکه آدم به ملائکه خبر از آسمان اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم دانای به آن اسما شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوی باشند، برای اینکه هر چند در این صورت آدم بانان تعلیم داده، ولی خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولاً نباید احترام بیشتری داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامی بدارد، و ای بسا ملائکه از آدم برتری و شرافت بیشتری می داشتند.
و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه بصرف اینکه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند، واستدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالی است؟ که خدا به یک انسان مثلاً علم لغت بیاموزد، و آن گاه وی را به رخ ملائکه مکرم خود بکشد، و به وجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برتری دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگی او پیش رفته اند که،‌(لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ‌، از سخن خدا پیشی نمی گیرند، و با امر او عمل می کنند)، «۱» آن گاه به این بندگان پاک خود بفرماید: که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟
آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر درخواست این مقام را می کنید، مرا از لغت ها و واژه هایی که بعدها انسانها برای خود وضع می کنند، تا بوسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.
علاوه بر اینکه اصلاً شرافت علم لغت مگر جز برای این است که از راه لغت، هر شنونده ای به مقصد درونی و قبلی گوینده پی ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کسی را می دانند، پس ملائکه یک کمالی ما فوق کمال تکلم دارند.
و سخن کوتاه آن که معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمی که خدا به وی آموخت، غیر آن علمی بود که ملائکه از آدم آموختند، علمی که برای آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود، و برای ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایی شد، بخاطر همین علم باسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، وگرنه بعد از خبر دادنش، ملائکه هم مانند او باخبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمی نداریم، ‌(سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا، منزهی تو، ما جز آنچه تو تعلیم مان داده ای چیزی نمی دانیم).
پس از آنچه گذشت روشن شد، که علم به اسماء آن مسمیات، باید طوری بوده باشد که از حقایق و اعیان وجودهای آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانی برای هر چیزی می گذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیده ها که برای آدم معلوم شد، حقایقی و موجوداتی خارجی بوده اند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نیز موجوداتی بوده اند که در پس پرده غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین نهان بوده اند، و عالم شدن به آن موجودات غیبی، یعنی آن طوری که هستند، از یک سو تنها برای موجود زمینی ممکن بوده، نه فرشتگان آسمانی، و از سوی دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است. کلمه (اسماء) در جمله (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا )الخ، از نظر ادبیات، جمعی است که الف و لام بر سرش آمده، و چنین جمعی به تصریح اهل ادب افاده عموم می کند، علاوه بر اینکه خود آیه شریفه با کلمه(کلها، همه اش) این عمومیت را تأکید کرده.
در نتیجه مراد به آن، تمامی اسمایی خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشود، چون در کلام، نه قیدی آمده، و نه عهدی، تا بگوئیم مراد، آن اسماء معهود است.
از سوی دیگر کلمه: (عرضهم، ایشان را بر ملائکه عرضه کرد)، دلالت می کند بر اینکه هر یک از آن اسماء یعنی مسمای به آن اسماء، موجودی دارای حیاه و علم بوده اند، و در عین اینکه علم و حیاه داشته اند، در پس حجاب غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند. گو اینکه اضافه غیب به آسمانها و زمین، ممکن است در بعضی موارد اضافه تبعیضی باشد، و لکن از آنجا که مقام آیه شریفه مقام اظهار تمام قدرت خدای تعالی، و تمامیت احاطه او، و عجز ملائکه، و نقص ایشان است، لذا لازم است بگوییم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زید-) اضافه ملکی می باشد.
در نتیجه می رساند: که اسماء نامبرده اموری بودند که از همه آسمانها و زمین غایب بوده، و به کلی از محیط کون و وجود بیرون بوده اند.
وقتی این جهات نامبرده را در نظر بگیریم، یعنی عمومیت اسماء را، و اینکه مسماهای به آن اسماء دارای زندگی و علم بوده اند، و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند، آن وقت با کمال وضوح و روشنی همان مطلبی از آیات مورد بحث استفاده می شود که آیه: (وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ‌، هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه های آن هست، و ما از آن خزینه ها نازل نمی کنیم، مگر به اندازه معلوم)، درصدد بیان آن است.
چون خدای سبحان در این آیه خبر می دهد به اینکه آنچه از موجودات که کلمه (شیء-چیز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آید، نزد خدا از آن چیز خزینه هایی انباشته است، که نزد او باقی هستند و تمام شدنی برایشان نیست، و به هیچ مقیاسی هم قابل سنجش، و به هیچ حدی قابل تحدید نیستند، و سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت می پذیرند، و کثرتی هم که در این خزینه ها هست، از جنس کثرت عددی نیست، چون کثرت عددی ملازم با تقدیر و تحدید است، بلکه کثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است، و بزودی انشاء الله در سوره حجر در تفسیر آیه نامبرده کلامی دیگر خواهد آمد.
پس حاصل کلام این شد: که این موجودات زنده و عاقلی که خدا بر ملائکه عرضه کرده، موجواتی عالی و محفوظ نزد خدا بودند، که در پس حجاب هایی غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و برکت آنها هر اسمی را که نازل کرد، در عالم نازل کرد، و هرچه که در آسمانها و زمین هست از نور و بهای آنها مشتق شده است، و آن موجودات با اینکه بسیار و متعددند، در عین حال تعدد عددی ندارند، و این طور نیستند که اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلکه کثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز به این نحو نزول است.(ترجمه المیزان، ج۱، ص ۱۷۹).
۱۳- سوره بقره، آیه ۳۱٫
۱۴- برای نمونه نک:
(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ ) الخ، این مله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهای آنها موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمی است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنکه آدم بملائکه خبر از آن اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم دانای به آن اسما شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوی باشند، برای اینکه هر چند در این صورت آدم بانان تعلیم داده، ولی خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولاً نباید احترام بیشتری داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامی بدارد، و ای بسا ملائکه از آدم برتری و شرافت بیشتری می داشتند.
و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه به صرف اینکه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالی است؟ که خدا به یک انسان مثلاً علم لغت بیاموزد، و آن گاه وی را برخ ملائکه مکرم خود بکشد، و بوجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برتری دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگی او پیش رفته اند که،‌(لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ‌، از سخن خدا پیشی نمی گیرند، و به امر او عمل می کنند)، آن گاه به این بندگان پاک خود بفرماید: که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟
آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر درخواست این مقام را می کنید، مرا از لغت ها و واژه هایی که بعدها انسان ها برای خود وضع می کنند، تا به وسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.
علاوه بر اینکه اصلاً شرافت علم لغت مگر جز برای این است که از راه لغت، هر شنونده ای به مقصد درونی و قلبی گوینده پی ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کسی را می دانند، پس ملائکه یک کمالی مافوق کمال تکلم دارند.
و سخن کوتاه آنکه معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمی که خدا به وی آموخت، غیر آن علمی بود که به ملائکه از آدم آموختند، علمی که برای آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود، و برای ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایی شد، به خاطر همین علم به اسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، و گرنه بعد ازخبردادنش، ملائکه هم مانند او باخبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمی نداریم.(ترجمه المیزان، ج۱، ص ۱۸۱)
فَخَلَقَ آدَمَ وَ عَلَّمَهُ الاسْماءُ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهَا عَلَیْهِمْ فَعَجَزُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا فَامَرَ آدَمَ ع انْ یُنَبِّئَهُمْ بِهَا وَ عَرَّفَهُمْ فَضْلَهُ فِی الْعِلْمِ عَلَیْهِمْ ثُمَّ اخْرَجَ مِنْ صُلْبٍ آدَمَ ذُرِّیتَهُ مِنْهُم الانْبیاءُ وَ الرُّسُلُ وَ الخِیارُ مِن عِبادِ اللهِ افضَلُهُمْ مُحَمَّدٌ ثُمَّ آلُ مُحَمَّدٍ وَ الخِیارُ الفَاضِلُونَ مِنْهُمْ اصْحابُ مَحَمَّدٍ وَ خِیارُ اُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ عَرَفَ المَلائِکَهُ بِذلکَ انَّهُم افْضَلُ مِنَ المَلائِکَهِ اذَا احْتَمَلُوا مَا حُمِّلُوهُ مِنَ الاثْقَالِ وَ قاَسُوا مَا هُمْ فِیهِ بِعَرَضِ یُعْرَضُ مِنْ اعْوانِ الشَّیَاطُینِ وَ مُجَاهَدهِ النُّفُوسِ وَ احْتِمَالِ اذَی ثِقْلِ العِیَالِ وَ الاِجْتِهادِ فِی طَلَبِ الحَلَالِ وَ مُعَاناهِ مُخاطَرَهٍ الْخَوْفِ مِنَ الاعْداءِ مِنْ لُصُوصٍ مُخَوِّفینَ وَ مِن سَلَاطِینِ جَوَرَهٍ قاهِرینَ وَ صُعُوبَهٍ فِی المَسالِکِ فِی المَضَایِقِ وَ الْمَخَاوِفِ وَ الاجْراعِ وَ الجِبالِ وَ التِّلَاع لِتَحْصیلِ اقْواتِ الاَنْفُس وَ العِیالِ مِنَ الطَّیِّبِ الحَلَالِ فَعَرَّفَهُمُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ انَّ خِیارَ المُوْمِنینَ یَحْتَمِلُونَ هذهِ الْبَلایاَ وَ یتَخَلِّصُونَ مِنها و َ یُحارِبونَ الشَّیاطینَ وَ یَهْزِمُونَهُمْ وَ یُجَاهِدونَ انْفُسَهُمْ بِدَفْعِها عَنْ شَهَواتِهَا وَ یَغلِبونَها مَعَ ما رَکِبَ فِیهِمْ مِنْ شَهَواتِ الفُحُولَهِ وَ حُبِّ اللّباسِ و الطَّعامِ و العزِّ و الرئاسَهِ و الفَخْرِ و الخُیَلاءِ و مُقَاساهِ العَناءِ و البَلاءِ مِنْ اِبْلیسَ وَ عَفاریتِهِ و خَواطِرِهمْ وَ اغْوائِهِمْ وَ استِْهْوائِهمْ وَ دَفْع ما یکابِدُونَهُ مِن الیمِّ الصَّبرِ عَلی سَماعِهُمُ الطَّعْنَ مِنْ اعداءِ اللهِ وَ سَماعِ المْلَاهِی وَ الشَّتْمِ لِاولیَاءِ اللهِ وَ مَعَ ما یُقَاسُونَهُ فِی اسْفارِهِمْ لِطَلَبِ اقْواتِهِمْ وَ الْهَرَبِ مِنْ اعداءِ دینِهمْ اوِ الطَّلَبِ لِمَن یَامَلُونَ مُعامَلَتَهُ مِن مُخَالِفیِهمْ فی دینِهمْ قال اللهُ عَزَّ و جَلَّ یا مَلائِکَتی و انْتُمْ مِنْ جَمیعِ ذلکَ بِمَعْزِلٍ لا شَهواتُ الفُحُولَهِ یُزعِجُکُمْ وَ لا شَهْوَهُ الطَّعامِ تَحْفِزُکُمْ و لا خَوْفُ مِن اعداءِ دینکُمْ وَ دُنیَاکُمْ تتجب [یُنْخَبُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ لاَ لاِبْلیسَ فیِ مَلَکوُتِ سَماواتی و ارْضِی-شُغُلٌ عَلَی إِغْواءٍ مَلائِکَتیَ الذینَ قَدْ عَصَمْتُهُمْ مِنهُ-یا مَلائِکَتِی فَمَنْ اطاعَنِی مِنْهُمْ وَ سَلَّمَ دینَهُ مِنْ هذهِ الآفاتِ و النَّکَباتِ فَقَدِ احْتَمَلَ فِی جَنْبِ مَحَبَّتِی مَا لَمْ تَحْتَمِلُوا وَ اکتَسَبَ مِنَ القُرُباتِ اِلَی مَا لَمْ تَکْتَسِبُوا فَلَمَّا عَرَّفَ اللهُ مَلائِکَتَهُ فَضْلَ خِیارٍ امَّهِ مُحَمَّدٍ وَ شیعهِ عَلِیَّ وَ خُلَفائِه ع وَ احْتِمَالَهُمْ فِی جَنْبِ مَحبَّهِ رَبَّهُم مَا لا تحْتَمِلُهُ الملائِکَهُ ابانَ بَنِی آدمَ الخیارَ المُتَّقینَ بالفضْل عَلیْهِمْ ثُمَّ قالَ فَلِذلکَ فاسْجُدوا لآدمَ لَما کانَ مُشتَمِلاً عَلی انوارٍ هذهِ الخلائِقِ الافضَلینَ وَ لَمْ یکُنْ سُجُودُهُمْ لآدمَ اِنَّما کانَ آدمُ قِبَلهً لَهُمْ یَسْجدونَ نَحْوَهٌ للهِ عَزَّ وَ جَلّ وَ کانَ بِذلکِ مُعَظَّما لَهُ مُبَجَّلاً و لا یَنْبَغِی لاحَدٍ انِ یَسْجُدَ لاحَدٍ مِنْ دُونِ اللهِ-وَ یَخْضَعَ لَهُ خُضُوعَهُ للهِ وَ یُعظَّمَ بالسّجودِ لهُ کَتَعْظیمِهِ للهِ وَ لوْ امَرتُ احداً انْ یَسْجُدَ هکذاَ لِغَیْرِ اللهِ لَامَرْتُ ضُعَفَاءَ شیعتَنا وَ سَائِرَ المَکلَّفِینَ مِن شَیعِتَنا اَنْ یَسجُدوا لمَنْ تَوَسَّطَ فِی عُلُومِ عَلِیَّ وَصِیِّ رَسولِ الله وَ مَحَضَ وِدادَ خَیْرِ خَلقِ الله عَلیِّ بَعدَ مَحمَّدٍ رَسُولِ الله وَ احْتَمَلَ المَکارِهَ وَ الْبَلایا فی التَّصریحِ بِاظهارِ حُقوقِ اللهِ وَ لَم یُنکِرْ عَلیَّ حقّاً ارْقبُهُ علیهِ قَد کانَ جهِلَهُ اوْ غَفَلَهُ(الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج۱، ص ۵۳)
بدانید که خالق البرایا امر ملائکه به سجده آدم و حکم به تخشع و تخضع این طایفه در نزد آن معزز مکرم قادر علام به واسطه آن نمودند که همگی ملائکه یکسر در نفوس و خواطر خود مرکوز و مضمر ساخته بودند که از انتقال آن اعیان و ارتفاع ایشان از زمین به آسمان با خود مقرر چنان کرده بودند که اگر قادر مجید خلق جدید از زمین پدید گرداند چون رحیم الرحمن ما را چندان می خواست که از زمین به آسمان برد پس البته ذات ما از آن خلق جدید واجب تعالی بهتر خواهد بود.
چون ایشان ذات خود را بهتر از خلق جدید ایزد منان می دانستند و به معرفت و شناخت واحد اکرم و بدین و آداب شرایع اسلام و ایمان خود را آدم افضل و اعلم گمان داشتند بلکه در اعتقاد خیریت ایشان بر آدم ثابت قدم بودند حضرت آفریننده هجده هزار عالم اراده نمود که ملائکه را عارف و عالم گرداند که ایشان در معتقدات و ظنون خطا نموده از طریقه معرفت تقدیرات الهی بیرون رفتند. لهذا خلاق العباد بعد از ایجاد آدم علیه السّلام آن حضرت را بر جمیع مسمیات عالم گردانید و او را با جفت او که از جنس انسان بود در جنت المأوی خرامانید پس آنگاه کریم اله استعلام و استفهام اسماء مسمیات ارض و سماوات از ملائکه نمود، چون ملائکه از شناخت و معرفت اسماء مسمیات اظهار عجز و جهل نمودند ایزد کرام در همان دم به آدم امر و حکم فرمود که ملائکه را به اسماء مسمیات واقف و عالم گرداند و رتبه فضل و کمال و علم خود را به جماعت بشناساند.
آدم علیه السّلام حکم کریم مجید نمود مسجود ملائکه کرام گردید.
اما چون حکیم بی چون انوار انبیای ابرار و رسل اخیار را در صلب ابوالبشر مودع و مستقر نموده بود لهذا آن حضرت را از دار السرور جنان روانه دار الغرور جهان گردانید و از صلب حضرت آدم ذریات ایشان از انبیاء و رسولان و خیار بندگان ایزد عالم که افضل و اعلم و اتقی و اکرم آن اعیان محمد رسول آخر الزمان و آل آن حضرت اولیای رحیم الرحمن علیهم صلوات الملک المنان است اخراج نمود و از نیکوترین اصحاب محمد صلی الله علیه وآله و سلم و از اعلم فضلای امت آن رسول ایزد واحد حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام است که قادر عالم ملائکه کرام و مقربین عظام را بالتمام مطلع و اعلام گردانید که آدم علیه السّلام و اولاد او افضلند از ملائکه ذوی الاحترام.
به واسطه آنکه انسان متحمل مشقت فراوان و اذیت بی پایان می گردند به قیاس آنچه در ایشان موجود و مرکوز است از عوارض اخوان الشیاطین و مجاهده با نفوس و تحمل اذیت نقل عیان به واسطه سعی و اجتهاد در طلب مال برای وجه معیشت و روزی حلال و مخاطره از خوف اعدای ملاعین و توهم از جور و قهر سلاطین و آزار دزدان و قطاع الطریق بد افعال و صعوبت سیر در مسالک مضایق طرق جبال و شدت سلوک و سیر محال مخاوف و اجزاع ملال با تحمل شدائد مشقت به واسطه جهاد و قتال به جهت اعدای دین و کلمه شهادت وحدانیت واحد متعال می نمایند چون با وجود اسباب و اعلال و ارتکاب این شداید و اهوال از طریقه اطاعت و بندگی لایزال برنمی گردند، حضرت کریم ذوالجلال ملائکه را بر حقایق این احوال علی سبیل التفصیل من غیر اجمال، عارف و عالم گردانید.
خیار مؤمنین و پیروان ائمه دین از احسان و عنایت امداد حضرت مهیمن متحمل این هم شداید و محن می گردیدند مع هذا اظهار اخلاص و یقین در طریق دین مبین و محاربه با شیاطین به نوعی که انهزام آن ملاعین می نمایند با آنکه خلقت و فطرت ایشان به شهوات فحولت و محبت و مودت لباس و عز ریاست و فخر و دواعی و خواهش فکر خیال امور بی حد و حصر در ذات هر بشر محفوف و مستمر است.
مع هذا مقاسات عناد مشقت و ایذا و بلیت مکر و خدعیت ابلیس پر تبلیس و مرده او لعنهم الله تعالی با سایر عفاریت او از خود رفع و اغواء و استهزاء جمیع مکاید شیاطین از خود دفع می نماید، بلکه استماع طعن از اعدای دین و رب العالمین و سماع ملاهی و دشنام اولیای هادین به صبر به یقین می فرمایند با مقاسات شداید اذیات بلیات سفر که این طایفه نیکو سیر به واسطه طلب قوت ایشان و نفقه تبعه و خویشان به امداد حضرت رحیم الرحمن با گریز و ستیز از اعدای دین و تردد به طلب کسی که از او امید معامله و جنگ و ستیز با مخالف شرع و ملت پیغمبر عزیز باشد دارند.
و با وجود این همه مقدمات و شداید جهان اصلاً اسلام و ایمان قدم از طریق بندگی حضرت قادر سبحان و متابعت رسول ایزد منان بیرون نمی گذارند و پیوسته بر شیوه اطاعت اوامر و نواهی موجد عالم و بر طریقت عبودیت ثابت قدم و راسخ دمند و چون حضرت عز و جل بنی آدم را در شیوه طاعت مستقیم و مکمل دید در آن حالت خطاب به ملائکه از روی عزت و اجلال فرمود:
ای ملائکه من شما را از شداید محن و بلایا که لازمه طبع انسان و به واسطه آن طایفه همیشه معین و مهیاست به مراحل از آن دور و خواطر و ضمایر شما را به واسطه گرفتاری به آن مبتهج و مسرور گردانیدم نه شهوات مردی وسیله ذلت و صغارت شما و نه اشتهای به طعام و سایر اشیاء و میلان اشربه باعث حزن و حقارت شما است، بلکه خوف از اعدای دین و دنیا از قلوب شما منزوع و مسلوب و موطن شما در مأمن مرفوع محبوبست.
ای ملایکه ابلیس پرتبلیس را در آسمانها و زمینها به واسطه اغوای ملایکه من که آنها را در پناه عصمت خویشتن صیانت و حراست نمودم اصلاً او را شغل و کاری نیست، لیکن ای ملائکه بدانید و آگاه باشید که از طوایف بنی آدم هر که مرا اطاعت نمایند و دین و آیئن خود را از شر شیاطین و مرده آن ملاعین و سایر آفات و نکبات و نگاه و سلامت دارند بدرستی و راستی که آن کس در جنب محبت مسعود به سعادت و به خیری است که غیر او هیچ کس را مثل آن اشفاق و احسان دسترس نیست، بلکه آن کس در نزد من که حضرت مهیمنم مکتسب است به سعادت قربی که سوای او هیچ کس را به واسطه عدم قدرت دریافت آن سعادت و ادراک مثل آن نیست.
چون ایزد منان ملائکه زمین و آسمان را از حقایق کمال آدم و شناخت آن حضرت از فضل و خوبی امت محمد صلی الله علیه و آل و سلم و شیعیان و خلفای علی و باقی امامان عارف و شناسا گردانید که آن جماعت در جنب مودت و به واسطه محبت رب العزت متحمل این همه شداید و مشقت می گردند که اصلاً طوایف ملایک را قدرت تحمل مثل آن سختی محنت نیست در آن زمان بر ملائکه ظاهر و عیان گردید که آدم و اکثر اخیار متقیان از طوایف انسان افضلند از احسان اعیان ملائکه.
بعد از آن حضرت ایزد منان ملائکه زمین و آسمان را بنابر فضل آدم عرفان امر به سجود آدم علیه السّلام نمود زیرا که ذات حضرت ابوالبشر مشتمل بر انواع خلایق از انبیا و فضلای نیکو سیر بیحد و مرز که در صلب او مودع بودند لهذا سجود ملائکه حضرت معبود گردید سجده ملائکه مر آدم را مخصوص از برای ذات او در آن دم نبود بلکه آدم صلی الله علیه و آله و سلم قبله ملائکه حضرت قادر عالم بود که به سوی آدم سجده از برای پروردگار عالم می کردند نهایت آنکه آن سجده وسیله تبحیل و تعظیم و باعث عزت و تکریم آدم علیه التحیه و التسلیم گردید و هیچ احدی را سجده مخلوق دیگر سزاوار و درخور نیست بغیر خالق اکبر و خشوع ملائکه عظام و خضوع آن طایفه کرام از برای آدم علیه السّلام محض از برای ایزد غفار بود و تعظیم سجود ملائکه و اظهار عجز و انکسار در خدمت آدم علیه السّلام بی شبهه و گمان همان تعظیم قادر سبحان بود.
و اگر من از بندگان حضرت مهیمن کسی را به سجده مخلوق امر می نمودم هر آینه ضعفایی شیعیان را مأمور می گردانیدم به سجده کسی که او متوسط و متشبث به علوم وصی رسول حی قیوم و به محض وداد و اتحاد و دوستی و یک جهتی نیکوترین خلق رب العباد است و بعد از محمد مصطفی که آن علی مرتضی باشد می نمودم، زیرا که حضرت علی علیه السّلام در دار دنیا متحمل مکاره و بلایا و متألم به شداید و جفاها گردید محض از برای اظهار و تصریح حقوق الله تعالی و هرگز منکر هیچ امر ایزد اکبر نگردید به جهت آنکه جهل و غفلت به پیرامون خاطر فیض مقاطر وی ایزد داور امیرالمؤمنین حیدر اصلا و قطعاً راهبر نیست.

 

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها