0

مصیبت نامه عطار

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:57 PM

گفت چون یعقوب بر عزم سفر

رفت از کنعان برون پیش پسر

مصریان بی پا و سر برخاستند

پای تا سر مصر را آراستند

چون زلیخا را خبر آمد ازان

نه بپای اما بسر آمد دوان

ژندهٔ بر سر فکند آن بی قرار

بر میان خاک ره بنشست خوار

یوسف صدیق را بر رهگذر

اوفتاده آخر بران بی دل نظر

تازیانه بود بر اسبش بدست

برد حالی سوی آن مجنون مست

برکشید ازدل دمی آن سوخته

تازیانش گشت از آن افروخته

ای عجب چون گشت از آن آتش بلند

تازیانه یوسف از دست او فکند

تا زلیخا گفت ای پاکیزه دین

نیست در خورد جوانمردیت این

آتشی کز جان من آمد براه

تو بدست اندر نمی داری نگاه

سالها زین آتشم پر بود جان

گو ترا در دست باش این یک زمان

آنچه از عشق تو از جانم دمید

یک نفس در دست نتوانی کشید

تو سر مردان دینی من زنی

این وفاداری بود با چون منی

شرح دادن حال عاشق جاودان

از عبارت بر ترست و از بیان

گر زفان گردد دو گیتی سالها

هم نیارد داد شرح حالها

 
 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها