0

مصیبت نامه عطار

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:31 PM

 

خواجه اکافی درآمد در سخن

خلق میبالید ازو چون سرو بن

منبرش گوئی ورای عرش بود

آسمان در جنب او چون فرش بود

در بلندی سخن چندان برفت

کان زمان از خلق گوئی جان برفت

چون بلندی سخن میداد دست

مستمع بیهوش میافتاد پست

کرد بر مجلس مگر مردی گذر

گفت پیش آرید کار کفشگر

خواجه کان بشنود شد با درد جفت

گفت بشنودید آنچ این مرد گفت

زین سخن الهام آمد در دلم

شد جهانی درد در دل حاصلم

ملهمم گفت این سخنهای بلند

نیست اندر خورد مشتی مستمند

این سخن پرندگان زنده راست

نه خر پالانی و خربنده راست

رهروان را همچو مرغان می مسوز

رهروان را پارهٔ بر کفش دوز

ره روانند اهل مجلس سر بسر

پاره دوزی کن چو مرد کفشگر

پشهٔ را قوت پیلی میدهی

مور را با جبرئیلی مینهی

راه رو را گر بخواهی دوخت کفش

بس طپانچه میزنی تو با درفش

کار چون از حد خویش افزون رود

صاحب آن کار را در خون رود

فی المثل عشق ار ز طاقت بیش شد

صاحبش در خون جان خویش شد

 
 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها