0

داستان حضرت عزیر

 
13321342
13321342
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 3394
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان حضرت عزیر
یک شنبه 19 اردیبهشت 1395  2:07 PM

 

داستان حضرت عزیر 4

 

 

عزير با همان قيافه ‏اى كه رفته بود با همان قيافه (كه نشان دهنده يك مرد سى ساله بود) بازگشت.

همه به ديدار او آمدند، با اين كه خودشان پير و سالخورده شده بودند. يكى از پسران عزير گفت: پدرم نشانه‏ اى در شانه‏ اش داشت، و با اين علامت شناخته مى ‏شد. بنى اسرائيل پيراهنش را كنار زدند، همان نشانه را در شانه ‏اش ديدند.

در عين حال براى اين كه اطمينانشان بيشتر گردد، بزرگ بنى اسرائيل به عزير گفت:

ما شنيديم هنگامى كه بخت النصر بيت المقدس را ويران كرد، تورات را سوزانيد، تنها چند نفر انگشت شمار حافظ تورات بودند. يكى از آن‏ها عزير بود، اگر تو همان عزير هستى، تورات را از حفظ بخوان.

عزير تورات را بدون كم و كاست از حفظ خواند، آن گاه او را تصديق كردند و به او تبريك گفتند، و با او پيمان وفادارى به دين خدا بستند.

ولى به سوى كفر، اغوا شدند و گفتند: عزير پسر خدا است.

شخصى از حضرت على عليه ‏السلام پرسيد: آيا پسرى بزرگتر از پدرش سراغ دارى؟

فرمود: او پسر عزير است كه از پدرش بزرگتر بود و در دنيا بيشتر عمر كرد.

راهب مسيحى از امام باقر عليه ‏السلام پرسيد: آن كدام دو برادر بودند كه دو قلو به دنيا آمدند، و هر دو در يك ساعت مردند، ولى يكى از آن‏ها صدو پنجاه سال عمر كرد، ديگرى پنجاه سال؟

امام باقر عليه‏ السلام پاسخ داد: آنها عزير و عزره بودند كه هر دو از يك مادر دوقلو به دنيا آمدند، در سى سالگى عزير از آن‏ها جدا شد، و صد سال به مردگان پيوست، و سپس زنده شد و نزد خاندانش آمد و بيست سال ديگر با برادرش زيست و سپس با هم مردند، در نتيجه عزير پنجاه سال، و عزره صد و پنجاه سال عمر نمود.

پایان

 

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها