پاسخ به:داستان حضرت عزیر
یک شنبه 19 اردیبهشت 1395 2:07 PM
داستان حضرت عزیر 4
عزير با همان قيافه اى كه رفته بود با همان قيافه (كه نشان دهنده يك مرد سى ساله بود) بازگشت.
همه به ديدار او آمدند، با اين كه خودشان پير و سالخورده شده بودند. يكى از پسران عزير گفت: پدرم نشانه اى در شانه اش داشت، و با اين علامت شناخته مى شد. بنى اسرائيل پيراهنش را كنار زدند، همان نشانه را در شانه اش ديدند.
در عين حال براى اين كه اطمينانشان بيشتر گردد، بزرگ بنى اسرائيل به عزير گفت:
ما شنيديم هنگامى كه بخت النصر بيت المقدس را ويران كرد، تورات را سوزانيد، تنها چند نفر انگشت شمار حافظ تورات بودند. يكى از آنها عزير بود، اگر تو همان عزير هستى، تورات را از حفظ بخوان.
عزير تورات را بدون كم و كاست از حفظ خواند، آن گاه او را تصديق كردند و به او تبريك گفتند، و با او پيمان وفادارى به دين خدا بستند.
ولى به سوى كفر، اغوا شدند و گفتند: عزير پسر خدا است.
شخصى از حضرت على عليه السلام پرسيد: آيا پسرى بزرگتر از پدرش سراغ دارى؟
فرمود: او پسر عزير است كه از پدرش بزرگتر بود و در دنيا بيشتر عمر كرد.
راهب مسيحى از امام باقر عليه السلام پرسيد: آن كدام دو برادر بودند كه دو قلو به دنيا آمدند، و هر دو در يك ساعت مردند، ولى يكى از آنها صدو پنجاه سال عمر كرد، ديگرى پنجاه سال؟
امام باقر عليه السلام پاسخ داد: آنها عزير و عزره بودند كه هر دو از يك مادر دوقلو به دنيا آمدند، در سى سالگى عزير از آنها جدا شد، و صد سال به مردگان پيوست، و سپس زنده شد و نزد خاندانش آمد و بيست سال ديگر با برادرش زيست و سپس با هم مردند، در نتيجه عزير پنجاه سال، و عزره صد و پنجاه سال عمر نمود.
پایان