0

حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حکایت مرد یخ فروش التمثّل فی دارالغرور
شنبه 11 اردیبهشت 1395  9:25 PM

 

مثلت هست در سرای غرور

مثل یخ فروش نیشابور

در تموز آن یخک نهاده به پیش

کس خریدار نی و او درویش

هرچه زر داشت او به یخ درباخت

آفتاب تموز یخ بگداخت

یخ‌گدازان شده ز گرمی و مرد

با دلی دردناک و با دمِ سرد

زانکه عمر گذشته باقی داشت

آفتاب تموزش نگذاشت

این همی گفت و اشک می‌بارید

که بسی مان نماند و کس نخرید

قیمت روزگار آسانی

به سرِ روزگار اگر دانی

چیست عقل اوّل این جهان دیدن

پس به حسبت برین جهان ریدن

برگ دنیا خرد نبپسندد

مرگ بر برگ این جهان خندد

چون نترسی تو از اجل خُردی

آن ز غفلت شمر نه از مردی

تو نه‌ای بر اجل دلیر هنوز

گور گور است و شیر شیر هنوز

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها