0

حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حکایت
شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:39 PM

بود در روم بلبل و زاغی

هر دو را آشیانه در باغی

زاغ دایم بگرد باغ درون

می‌پریدی میان راغ درون

بلبلک شاد در گلستانها

می‌زد از راه عشق دستانها

زاغ را طعنه زد که خوش گویم

زشت‌رویی و من نکو رویم

زاغ غمگین شد و برفت از دشت

شاد بلبل به جای او بنشست

زاغ دلتنگ و بلبلک دل شاد

کودکی رفت و دامکی بنهاد

در فتادند هردوان ناکام

زاغ و بلبل به طمع دانه به دام

گفت زاغک به بلبل ای بلبل

گشتی آخر تو ساکن از غلغل

اندرین ره چه بلبل است و چه زاغ

مر فلک را چه مشعله چه چراغ

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها