0

حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حکایت
شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:36 PM

دید وقتی یکی پراگنده

زنده‌ای زیر جامه‌ای ژنده

گفت این جامه سخت خُلقانست

گفت هست آنِ من چنین زانست

چون نجویم حرام و ندهم دین

جامه لاابد نباشدم به از این

هست پاک و حلال و ننگین روی

نه حرام و پلید و رنگین روی

چون نمازی و چون حلال بود

آن مرا جوشن جلال بود

درد علّت چو درد دین نبود

مرد شهوت چو مرد دین نبود

هنر این دارد این سرای سپنج

شره پانصدش بود کم پنج

عشق او چون سرِ خطا باشد

کی ترا آن ز حق عطا باشد

خنک آن کس کزو بدارد دست

نبود همچو ما غرورپرست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها