0

هفت پیکر نظامی گنجوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۳۰ - نشستن بهرام روز چهارشنبه در گنبد پیروزه رنگ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم
جمعه 10 اردیبهشت 1395  12:03 PM

چارشنبه که از شکوفه مهر

گشت پیروزه‌گون سواد سپهر

شاه را شد ز عالم افروزی

جامه پیروزه‌گون ز پیروزی

شد به پیروزه گنبد از سر ناز

روز کوتاه بود و قصه دراز

زلف شب چون نقاب مشکین بست

شه ز نقابی نقیبان رست

خواست تا بانوی فسانه سرای

آرد آیین بانوانه به جای

گوید از راه عشقبازی او

داستانی به دلنوازی او

غنچه گل گشاد سرو بلند

بست بر برگ گل شمامه قند

گفت کای چرخ بنده فرمانت

واختر فرخ آفرین خوانت

من و بهتر ز من هزار کنیز

از زمین بوسی تو گشته عزیز

زشت باشد که پیش چشمه نوش

درگشاید دکان سرکه‌فروش

چون ز فرمان شاه نیست گزیر

گویم ار شه بود صداع پذیر

بود مردی به مصر ماهان نام

منظری خوبتر ز ماه تمام

یوسف مصریان به زیبائی

هندوی او هزار یغمائی

جمعی از دوستان و همزادان

گشته هریک به روی او شادان

روزکی چند زیر چرخ کبود

دل نهادند بر سماع و سرود

هریک از بهر آن خجسته چراغ

کرده مهمانیی به خانه و باغ

روزی آزاده‌ای بزرگ نه خرد

آمد او را به باغ مهمان برد

بوستانی لطیف و شیرین کار

دوستان زو لطیف‌تر صدبار

تا شب آنجا نشاط می‌کردند

گاه می گاه میوه می‌خوردند

هر زمان از نشاط پرورشی

هردم از گونه دگر خورشی

شب چو از مشک برکشید علم

نقره را قیر درکشید قلم

عیش خوش بودشان در آن بستان

باده در دست و نغمه در دستان

هم در آن باغ دل گرو کردند

خرمی تازه عیش نو کردند

بود مهتابی آسمان افروز

شبی الحق به روشنائی روز

مغز ماهان چو گرم شد ز شراب

تابش ماه دید و گردش آب

گرد آن باغ گشت چون مستان

تا رسید از چمن به نخلستان

دید شخصی ز دور کامد پیش

خبرش داد از آشنائی خویش

چون که بشناختش همالش بود

در تجارت شریک مالش بود

گفت چون آمدی بدین هنگام

نه رفیق و نه چاکر و نه غلام

گفت کامشب رسیدم از ره دور

دلم از دیدنت نبود صبور

سودی آورده‌ام برون ز قیاس

زان چنان سود هست جای سپاس

چون رسیدم به شهر بیگه بود

شهر در بسته خانه بیره بود

هم در آن کاروانسرای برون

بر دم آن‌بار مهر کرده درون

چون شنیدم که خواجه مهمانست

آمدم باز رفتن آسانست

گر تو آیی به شهر به باشد

داور ده صلاح ده باشد

نیز ممکن بود که در شب داج

نیمه سودی نهان کنیم از باج

دل ماهان ز شادمانی مال

برگرفت آن شریک را دنبال

در گشادند باغ را ز نهفت

چون کسی‌شان ندید هیچ نگفت

هردو در پویه گشته باد خرام

تا ز شب رفت یک دو پاس تمام

پیش می‌شد شریک راه نورد

او به دنبال می‌دوید چو گرد

راه چون از حساب خانه گذشت

تیر اندیشه از نشانه گذشت

گفت ماهان ز ما به فرضه نیل

دوری راه نیست جز یک میل

چار فرسنگ ره فزون رفتیم

از خط دایره برون رفتیم

باز گفتا مگر که من مستم

بر نظر صورتی غلط بستم

او که در رهبری مرا یارست

راه دانست و نیز هشیارست

همچنان می‌شدند در تک و تاب

پس رو آهسته پیشرو به شتاب

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها