0

شاه و درویش هلالی جغتایی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۴۵ - بر تخت نشستن شاه و توفیهٔ عهد با درویش
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  6:12 PM

 

دور او همچو دور می خوش بود

همه عالم به دور وی خوش بود

هیچ کس را به دل غباری نه

هیچ خاطر به زیر باری نه

دل مظلوم از غم آسوده

جان ظالم ز غصه فرسوده

شحنه چون زلف دلبران در تاب

فتنه چون بخت عاشقان در خواب

ملک را زحمت خراج نبود

خلق را هیچ احتیاج نبود

کس به سودا و سود کار نداشت

غیر سودای زلف یار نداشت

از سپاهی در آن خجسته زمان

در کشاکش نبود غیر کمان

کس به دورش نبود زار و نزار

مگر آن کس که بود عاشق زار

گر کسی بی‌نوا شدی ناگاه

چون شدندی ز حال او آگاه

بس که هر کس نواختی او را

منعم دهر ساختی او را

بود شه را عنایتی که مپرس

بر رعیت رعایتی که مپرس

آفرین خدای بر پدری

که ازو ماند این‌چنین پسری

ابر رحمت نثار آن صدفی

که بود گوهرش چنین خلفی

آن درخت کهن به کار آید

که نهالی ازو به بار آید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها