0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی
جمعه 10 اردیبهشت 1395  8:46 PM

به قرار تو او رسد که بود بی‌قرار تو

که به گلزار تو رسد دل خسته به خار تو

گل و سوسن از آن تو همه گلشن از آن تو

تلفش از خزان تو طربش از بهار تو

ز زمین تا به آسمان همه گویان و خامشان

چو دل و جان عاشقان به درون بی‌قرار تو

همه سوداپرست تو همه عالم به دست تو

نفسی پست و مست تو نفسی در خمار تو

همه زیر و زبر ز تو همگان بی‌خبر ز تو

چه غریب است نظر به تو چه خوش است انتظار تو

چه کند سرو و باغ را چو نظر نیست زاغ را

تو ز بلبل فغان شنو که وی است اختیار تو

منم از کار مانده‌ای ز خریدار مانده‌ای

به فراغت نظرکنان به سوی کار و بار تو

بگذارم ز بحر و پل بگریزم ز جزو و کل

چه کنم من عذار گل که ندارد عذار تو

چه کنم عمر مرده را تن و جان فسرده را

دو سه روز شمرده را چو منم در شمار تو

چو دل و چشم و گوش‌ها ز تو نوشند نوش‌ها

همه هر دم شکوفه‌ها شکفد در نثار تو

پس از این جان که دارمش به خموشی سپارمش

ز کجا خامشم هلد هوس جان سپار تو

به خموشی نهان شدن چو شکارم نتان شدن

که شکار و شکاریان نجهند از شکار تو

همه فربه ز بوی تو همه لاغر ز هجر تو

همه شادی و گریه شان اثر و یادگار تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها