0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:41 PM

دوش آمد بر من آنک شب افروز منست

آمدن باری اگر در دو جهان آمدنست

آنک سرسبزی خاک‌ست و گهربخش فلک

چاشنی بخش وطن‌هاست اگر بی‌وطنست

در کف عقل نهد شمع که بستان و بیا

تا در من که شفاخانه هر ممتحن است

شمع را تو گرو این لگن تن چه کنی

این لگن گر نبود شمع تو را صد لگنست

تا در این آب و گلی کار کلوخ اندازیست

گفت و گو جمله کلوخ‌ست و یقین دل شکنست

گوهر آینه جان همه در ساده دلی‌ست

میل تو بهر تصدر همه در فضل و فن است

زین گذر کن صفت یار شکربخش بگو

که ز عشوه شکرش ذره به ذره دهن است

خیره گشته است صفت‌ها همه کان چه صفت است

کان صفت‌ها چو بتان و صفت او شمن است

چشم نرگس نشناسد ز غمش کاندر باغ

پیش او یاسمن است آن گل تر یا سمنست

روش عشق روش بخش بود بی‌پا را

خوش روانش کند ار خود زمن صد زمنست

در جهان فتنه بسی بود و بسی خواهد بود

فتنه‌ها جمله بر آن فتنه ما مفتتنست

همه دل‌ها چو کبوتر گرو آن برجند

زانک جانی است که او زنده کن هر بدنست

بس کن آخر چه بر این گفت زبان چفسیدی

عشق را چند بیان‌ها است که فوق سخنست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها