0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:41 PM

در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست

جمله شاهانند آن جا بندگان را بار نیست

گر تو نازی می‌کنی یعنی که من فرخنده‌ام

نزد این اقبال ما فرخندگی جز عار نیست

گر به فقرت ناز باشد ژنده برگیر و برو

نزد این سلطان ما آن جمله جز زنار نیست

گر تو نور حق شدی از شرق تا مغرب برو

زانک ما را زین صفت پروای آن انوار نیست

گر تو سر حق بدانستی برو با سر باش

زانک این اسرار ما را خوی آن اسرار نیست

راست شو در راه ما وین مکر را یک سوی نه

زان که این میدان ما جولانگه مکار نیست

شمس دین و شمس دین آن جان ما اینک بدان

جز به سوی راه تبریز اسب ما رهوار نیست

مست بودم فاش کردم سر خود با یارکان

زانک هشیاری مرا خود مذهب آزار نیست

گر نهی پرگار بر تن تا بدانی حد ما

حد ما خود ای برادر لایق پرگار نیست

خاک پاشی می‌کنی تو ای صنم در راه ما

خاک پاشی دو عالم پیش ما در کار نیست

صوفیان عشق را خود خانقاهی دیگر است

جان ما را اندر آن جا کاسه و ادرار نیست

در تک دوزخ نشستم ترک کردم بخت را

زانک ما را اشتهای جنت و ابرار نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها