0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:57 PM

باده ده آن یار قدح باره را

یار ترش روی شکرپاره را

منگر آن سوی بدین سو گشا

غمزه غمازه خون خواره را

دست تو می‌مالد بیچاره وار

نه به کفش چاره بیچاره را

خیره و سرگشته و بی‌کار کن

این خرد پیر همه کاره را

ای کرمت شاه هزاران کرم

چشمه فرستی جگر خاره را

طفل دوروزه چو ز تو بو برد

می‌کشد او سوی تو گهواره را

ترک کند دایه و صد شیر را

ای بدل روغن کنجاره را

خوب کلیدی در بربسته را

خوب کمندی دل آواره را

کار تو این باشد ای آفتاب

نور فرستی مه و استاره را

منتظرش باش و چو مه نور گیر

ترک کن این گنگل و نظاره را

رحمت تو مهره دهد مار را

خانه دهد عقرب جراره را

یاد دهد کار فراموش را

باد دهد خاطر سیاره را

هر بت سنگین ز دمش زنده شد

تا چه دمست آن بت سحاره را

خامش کن گفت از این عالم است

ترک کن این عالم غداره را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها