0

غزلیات مولوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات مولوی
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  9:31 PM

ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا

ببین این بحر و کشتی‌ها که بر هم می‌زنند این جا

ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را

ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا

چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد

ز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الا

چو بی‌گاهست آهسته چو چشمت هست بربسته

مزن لاف و مشو خسته مگو زیر و مگو بالا

که سوی عقل کژبینی درآمد از قضا کینی

چو مفلوجی چو مسکینی بماند آن عقل هم برجا

اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم

که اینت واجبست ای عم اگر امروز اگر فردا

ز بحر این در خجل باشد چه جای آب و گل باشد

چه جان و عقل و دل باشد که نبود او کف دریا

چه سودا می‌پزد این دل چه صفرا می‌کند این جان

چه سرگردان همی‌دارد تو را این عقل کارافزا

زهی ابر گهربیزی ز شمس الدین تبریزی

زهی امن و شکرریزی میان عالم غوغا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها