بیست و پنجم
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395 1:56 PM
شب مست یار بودم و در های های او
حیران آن جمال خوش و شیوهای او
گه دست میزدم که زهی وقت روزگار
گه مست میفتادم بر خاک پای او
هفت آسمان ز عشق معلق زنان او
فربه شده ز جام خوش جانفزای او
در هوشها فتاده نهایات بیهشی
در گوشها فتاده صریر صلای او
هر بره گوش شیر گرفته ز عدل او
هر ذره گشاده دهان در ثنای او
هرجا وفاست حاصل، و هرجا که بوالوفاست
بگداخته زخجلت و شرم وفای او
چشمت ضعیف میشود از فرص آفتاب
صد همچو آفتاب ضعیف از لقای او
چندان بود ضعیف که یک روز چشم را
سرمه کشد به لطف و کرم توتیای او
آن نقدهای قلب که بنهادهٔ به پیش
چون ژیوه میطپند پی کیمیای او
هر سوت میکشند خیالات آن و این
والله کشنده نیست به جز اقتضای او
هریک چو کشتییم که برهم همی زنیم
بحر کرم وی آمد و ما آشنای او
جانم دهی ولی نکشی، ور کشی بگو
من بارها گزاردهام خونبهای او
فرع عنایت تو بود کوشش مرید
فرع دعای تست حنین و دعای او
بر بوی آب تست ورا در سراب میل
بر بوی نقد تست سوی قلب رای او
چون تاج عشق بر سر تست ای مرید صدق
سرمست میخرام به زیر لوای او
ترجیع هم بگویم زیرا که یار خواست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.