0

قصاید وحشی بافقی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قصاید وحشی بافقی
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:21 AM

ای برسر سپهر برین برده ترکتاز

خورشید بر سمند بلند تو طبل باز

دادند بهر لعل زر نقره خنگ تو

در کورهٔ سپهر زر مهر را گداز

دولت بود متابع بخت جوان تو

محمود را گزیر کجا باشد از ایاز

کوته شود فسانه دور و دراز خصم

در عرصه‌ای که تیغ تو گردد زبان دراز

در پا فکند کبک به جنب حمایتت

خلخال دار حلقهٔ زرین چشم باز

از ماه نو قضا پی محمل کشیدنت

هر ماه بر جمازه گردون نهد جهاز

با خاطرت که پرده در نار موسویست

می‌خواست شمع لاف زند لب گزید گاز

مانند نرگس آنکه بود با تو سرگران

دست زمانه برکندش پوست چون پیاز

دندان زنی به کسر وقار تو زد عدو

لیک ایمنست کوه ز مقراضه گراز

شد سر فکنده دشمن جاهت که کس ندید

پیش عقاب دعوی گردنکشی ز غاز

اول اگر ز تیغ تو شد سرفکنده خصم

آخر ولی سنان تواش کرد سرفراز

جای مخالف تو دهد جان که هیچکس

نبود به غیر زاغ که بر وی کند نماز

تا واهب عطای تو ننهاد خوان جود

از روی حرص سیر نگردید چشم آز

شادی کمینه خادم عشرت سرای تست

ناشاد آنکه بر رخ او در کنی فراز

زیبد که چون صدف دهنش پر گهر کنی

وحشی که لب به ذکر عطای تو کرد باز

دادم طراز کسوت معنی ز نام تو

طرز کلام بنگر و طبع سخن طراز

تا مقتضای عشق چنین است کورند

عشاق در برابر ناز بتان نیاز

بادا نیازمند جنابت عروس بخت

چندان که میل طبع جوانان بود به ناز

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها