0

غزلیات مسعود سعد سلمان

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  10:56 AM

ای ترک لاله رخ بده آن لاله گون شراب

تابان ز جام چون رخ لعل از قصب نقاب

من گویمی گلابست آن می که می دهی

گر هیچ گونه گونه گل داردی گلاب

جز دوستی ناب نیابی ز من همی

واجب بود که از تو بیابم نبید ناب

تیره نکردش آتش آنگه که آب بود

اکنون که آتش است ضعیفش مکن به آب

آبست و آتش است و زو شد خراب غم

نشگفت ار آب و آتش جایی کند خراب

آسایش است و خرمی از آب دیده را

اینست و زان بلی که کند دیده را به خواب

از لطف بر دوید به سر وین شگفت نیست

روح است و روح را سوی بالا بود شتاب

در مغز و طبعم افتاد آتش ز بهر آنک

دست تو بر نبید و بلور است و آفتاب

تا ندهیم نبیدی چون دیده خروس

باشد به رنگ روزم چون سینه غراب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها