0

قصاید مسعود سعد سلمان

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۴ - در مدح منصور بن سعید
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:21 PM

 

احوال جهان بادگیر باد

وین قصه ز من یادگیر یاد

چون طبع جهان باژگونه بود

کردار همه باژگونه بود

از روی عزیزیست بسته باز

وز خاری باشد گشاده خاد

بس زار که بگذاشتیم روز

چون گرمگهش بود بامداد

تیغی که همی آفتاب زد

تیری که سمومش همی گشاد

بر تارک و بر سینه زد همی

اندر جگر و دیده اوفتاد

در حوض و بیابانش چشم و گوش

مانده به شگفتی از آب و باد

دیوانه و شوریده باد بود

زنجیر همی آب را نهاد

این چرخ چنین است بی خلاف

داند که چنین آمدش نهاد

زین چرخ بنالم به پیش آن

کز چرخ به همت دهدم داد

منصور سعید آن که در هنر

از مادر دانش چو او نزاد

او بنده و شاگرد ملک بود

تا گشت خداوند و اوستاد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها