پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 11:47 PM
بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت
کرد خود بدمهری و تهمت به صد دل بست و رفت
بود محل بندی لیل ز باد روزگار
محملی کز ناز آن شیرین شمایل بست و رفت
تا نگردم گرد دام زلف دیگر مهوشان
پای پروازم به آن مشگین سلاسل بست و رفت
دل به راه او چو مرغ نیم به سمل میطپید
او به فتراک خودش چون صید به سمل بست و رفت
تا گشاید بر که از ما قایلان درد خویش
چشم لطفی کز من آن بیدرد و غافل بست و رفت
خود در آب چشم خویشم غرق و میسوزم که او
غافل از سیل چنین پرزور محمل بست و رفت
لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل
رخت ازین گلشن ز غوغای عنا دل بست و رفت
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.