0

غزلیات محتشم کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  10:16 PM

صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را

در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را

مه نیز تافتد ز تو در بحر اضطراب

شب جام‌گیر و برفکن از رخ نقاب را

ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت

زان آب شعلهٔ رنگ نقاب حجاب را

ای تیر غمزه کرده به الماس خشم تیز

دریاب نیم کشته ز هر عتاب را

از هم سرو تن و دل و جان می‌برند و نیست

جز لشگر غمت سبب انقلاب را

در من فکند دیدن او لرزه وای اگر

داند که چیست واسطهٔ اضطراب را

دیدیم چشم جادوی آن مه شبی به خواب

اما دگر به چشم ندیدیم خواب را

در گرم و سرد ملک نکوئی فغان که نیست

قدری دل پرآتش و چشم پر آب را

او می‌شود سوار و دل محتشم طپان

کو پردلی که آید و گیرد رکاب را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها