قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۶ - در مدح معتمدالدوله منوچهرخان گوید
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395 12:56 PM
ماه من در جمع تا چون شمع چهر افروخته
یک جهان بروانه را از سوز غیرت سوخته
سوزن مژگان او با رشتهٔ مشکین زلف
دیدهٔ ما را به روی او ز حیرت دوخته
چند از اینخامان دلا جویی علاج سوز عشق
چارهٔ این آتش سوزان بجو از سوخته
در دل من سوز عشق و برزخ من داغ مهر
او چو شمع و لاله دارد رخ چرا افروخته
آب آتش را کند خاموش اینک آب چشم
در دل من آتشی از عشق یار افروخته
غمزهٔ او بیسبب خونخواره و دلدوز نیست
غالباً این شیوه از تیر امیر آموخته
معتمد آن اعتماد دولت شهکآسمان
خاک راهش را به صد ملک جهان نفروخته
آصف دیوان ملک جمکه مور تیغ او
روز هیجا با هزاران اهرمن کین توخته
عالمی در دولت او سیم و زر اندوختند
غیر قاآنی که گنج و شکر و صبر اندوخته
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.