0

قصاید قاآنی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸ - المطلع الثانی من هذه القصیده
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  11:31 AM

فلک‌ ژاژ است هنجارش جهان زشت است آیینش

هم‌ آن مهر خسان کیشش‌ هم این‌ کین‌ کسان دینش

بلی‌ گردون به جز داناگدازی نیست هنجارش

بلی گیتی به جز نادان‌نوازی نیست آیینش

خسی‌ کش‌ مکر ابلیسی فلک را قصد مقدارش

کسی‌ کش فکر ادریسی‌ جهان را عزم تهجینش

اگر مهموم نادانی مر آن را فکر تفریحش

اگر مسرور دانایی خود این را رای تحزینش

اگر در دفتر تقسیم عسری قسم نادان را

به تصحیفی و تضعیفی نماید عسر عشرینش

و گر در مقسم تقدیر الفی بهره دانا را

کشد فی‌الحال از تلبیس بر سر خط ترقینش

گر از رنج فریسیموس ناساید دمی دانا

چنان فردش فروماندکه پندارند عنینش

وگر از خارش است ابلهی بر خویشتن پیچد

ز خط استوا نیمور سازد بهر تسکینش

ولیکن باز پژمانست ازو نادان‌ که ناساید

جعل‌گر خرمنی‌سوری‌فرستی‌جای سرگینش

نه بینی لولی‌ کرمان‌ که دلش از سبعهٔ الوان

گزایان است و در جان بویهٔ‌ کشکین سیرینش

رخش‌ شد چون دل ‌فرعو‌ن ‌و موسی وار از موسی

به هر مه عشری افزاید به میقات ثلاثینش‌

به‌نسبت‌چون زبان‌قوم‌موس‌کند شد موسی‌

ز بس بسترد از رخسار موی همچو زوبینش

توان ‌افسار استر ساخت‌ نک‌ از موی ‌رخسارش

توان پابند کودن بافت نک از پشم پایینش

اگر پاید ندارد هیچ دانا قصد تکریمش

و گر میرد نیارد هیچ عاقل رای تکفینش

ز بس‌گندیده و ناپاک و زشت و تیره و مغتم

تو پنداری دهان خصم دستورست تسعینش

بود با خصم‌ دستورش چو زین ‌رو نسبتی‌حاصل

به‌هرکاو مادح‌صدر جهان فرضست تهجینش

مفر ملک و فر ملک ابوالقاسم‌ که از رفعت

بود اقبال او ویسی‌که‌ گیهانست رامینش

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها