0

غزلیات قاآنی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۸
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  10:08 PM

دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار

چون او برفت رفت به یکبار هر چهار

گویند صبرکن که بیاید نگار تو

آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار

جایی که یار نیست دلم را قرار نیست

من آزموده‌ام دل خود را هزار بار

عاقل به اختیار نخواهد هلاک خویش

پیش از هلاک من زکفم رفت اختیار

تا یار هست از پی کاری نمی روم

دلداده را چکار به از عشق روی یار

شوریدگی نکوست به سودای زلف دوست

دیوانگی خوشست به امید چشم یار

آخر نمود بخت مرا زلف یار من

چون خویش سرنگون و پریشان و بی‌قرار

غم صدهزار مرتبه گرد جهان بگشت

جز من نیافت همدمی از خلق روزگار

قاآنی از جفای جهان هیچ غم مخور

می خور به یمن عاطفت صاحب اختیار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها