0

غزلیات قاآنی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  10:07 PM

دولت آنست که از در صنمی تازه درآید

در بر اغیار به بندد سر مینا بگشاید

هر شبی نالهٔ من خواب جهانی برباید

تاکه در خواب نگارم به کسی رخ ننماید

من خود این تجربه‌ کردم که می از دست جوانان

ضعف پیری ببرد زور جوانی بفزاید

باده در شیشه همان به که پری وار بماند

ورنه عقلم کند از ریشه گر از شیشه درآید

چشم بینا چه تمتع برد از آتش سینا

آب مینا مگرت گرد غم از دل بزداید

ای که‌فتی سخن عشق نشاط آرد و مستی

لب فروبندکزین قصه به جز غصه نزاید

برکشد یا بکشد یا بزند یا بنوازد

پیش جانان سخن از چون و چرا‌ گفت نشاید

دوست با طلعت زیبا چکند خلعت دیبا

گل چنان سرخ و لطیفست که‌‌ گلگونه نباید

گوییم ترک بتان گو که قیامت رسد از پی

خود همینست قیامت که بتی رخ بنماید

گفتمش دوش ببین نقش‌ غم از چشم پرآبم

گفت خاموش که این نقش بر آبست نپاید

رشکم آیدکه کسی عکس تو در آب ببیند

دردم آیدکه کسی لعل تو در خواب بخاید

جوی خون خیزد از آن دیده بر روی تو افتد

بوی مشک آید از آن شانه که بر موی تو ساید

عاشق آن نیست که هرلحظه زند لاف محبت

مرد آنست که لب بندد و بازو بگشاید

می نشاط آرد و رقص ‌آرد و وجد آرد و شادی

خاصه در باغ که گل خندد و بلبل بسراید

لب قاآنی از آن بوسه زند باز دمادم

تا به وجد آید و سالار جهان را بستاید

میر دیوان شهنشاه که از فرط جلالت

به فلک رخت کشد هرکه به بختش بگراید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها