0

غزلیات قاآنی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  10:04 PM

چه غم ز بی کلهی کآ‌سمان کلاه منست

زمین بساط و در و دشت بارگاه منست

گدای عشقم و سلطان وقت خویشتنم

نیاز و مسکنت و عجز و غم سپاه منست

به راه عشق نتابم سر از ارادت دوست

که عشق مملکت و دوست پادشاه منست

زنند طعنه که اندر جهان پناهت نیست

به جان دوست همان نیستی پناه منست

به‌روز حشرکه اعمال خویش عرضه دهند

سواد زلف بتان نامه ی سیاه من است

به مستی ار ز لبت بوسه‌ای طلب کردم

لب پیاله درین جرم عذرخواه منست

قلدرانه گنه می‌کنم ندارم باک

از آنکه رحمت حق ضامن گناه منست

به‌رندی این‌ هنرم بس که‌ عیب کس نکنم

کس ار ز من نپذیرد خدا گواه منست

مرا به حالت مستی نگر که تا بینی

جهان و هرچه درو هست دستگاه منست

دمی که مست زنم تکیه در برابر دوست

هزار راز نهانی به هر نگاه منست

چگونه ترک کنم باده را به شام و سحر

که آن دعای شب و ورد صبحگاه منست

هزار مرتبه بر تربتم گذشت و نگفت

که این بلاکش افتاده خاک راه منست

مرا که تکیه بر ایام نیست قاآنی

ولای خواجهٔ ایام تکیه گاه منست

امیر کشور جم صاحب اختیار عجم

که در شداید ایام دادخواه منست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها