شمارهٔ ۱۱ - در ستایش شاهنشاه ماضی محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395 9:48 PM
برشد سپیدهدم چو ازین دشت لاجورد
مانندگردباد یکی طشت گردگرد
مانند عنکبوتی زرّین که بر تند
برگنبدی بنفش همه تارهای زرد
یا نقشبندی از زر محلول برکشد
جنبنده خار پشتی بر لوح لاجورد
برجستم و دوگانه کردم یگانه را
با آنکه جفت نیست سزاوار ذات فرد
می خواستم ز ساقی زد بانگ کای حکیم
در روز آفتاب ننوشد شراب مرد
گفتم تو آفتابی و هرجا تو با منی
روزست پس نباید اصلاً شراب خورد
گفتا گلی بباید و ابری به روز می
گفنم سرشک بنده سحاب و رخ تو ورد
خندید نرم نرمک و گفتا به زیر لب
کاین رند پارسی را نتوان مجاب کرد
القصههمچو لعل خودا-ن طفل خردسال
آورد لاله رنگ میی پیر و سالخورد
بنشست و داد و خوردم و بهرکنار و بوس
با آن صنم فتادم درکشتی و نبرد
من میربودم از لب او بوسهای گرم
او می کشید در رخ من آههای سرد
میرفت و همچو مینا مستانه میگریست
چون جام باده با دل یرخون ز روی درد
کای عضو عضو پیکرت از فرق تا قدم
بگشوده چشم شهوت چون کعبتین نرد
تاکی هوای عشرت مدح ملک سرای
پیری بساط صحبت اطفال در نورد
برخیز و مدحتی به سزا گوی شاه را
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.