شمارهٔ ۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه غازی طابلله ثراه گوید
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395 9:47 PM
زاهدا چندی بیا با ما بهخلوت یار باش
صحبت احرار بشنو محرم اسرار باش
تا به کی زاری کنی تا صید بازاری کنی
ترک زاری کن وزین بازاریان بیزار باش
نه حدیث عاقلان بشنو نه پند ناقلان
گفتگو سودی ندارد طالب دیدار باش
کفر انکار آورد عارف برآن انکار شو
زهد پندار آورد واقف ازین پندار باش
بینظرکن جستجوی و بیزبان کن گفتگوی
طالب گنجند طرّاران تو هم طرّار باش
چشم خوبان خواب غفلت آورد بیدار شو
لاف مستی *رد پرشی بردهد هوشیار بامن
نسبتی با زلف و چشم یار اگر باید ترا
همچو زلف و چشم او آشفته و بیمار باش
طالبسالوس هرشب مصطفی بیند بهخواب
هم بهجان مصطفی کز خواب او بیدار باش
چند می گیی فلان زندی و بهمان فاسقست
قادری غفار باش و عاجزی ستار باش
چون ترا بینی که دکاندار پندارند خلق
مصلحت در تهمت خلقست دکاندار باش
از سگ چوپان ره و رسم امانت یادگیر
پیرو احرار اندر جامهٔ اشرار باش
هرچه پیش آید رضا ده وز غم وشادی مترس
بر غم و شادی قلم درکش قلندروار باش
نفسابتر عنتر است از حملهٔ اورو متاب
ذوالفقار عشق برکش حیدرکرار باش
بندگی کن مرتضی را چون شهنشاه جهان
ور قبولت کرد اندر بندگی سالار باش
خسرو غازی محمّد شه خداوند اُمم
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.