0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۵۳
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  5:02 PM

گفتی مرا که چیست ز خوبان عجیب‌تر

ز ایشانست آفرینش ایشان عجیب‌تر

در آب و خاک روح دمیدم عجب بود

در خون و نطفه صورت انسان عجیب‌تر

گویند آفتاب عجیبسب و مه غریب

از مهر و ماهٔ عارض خوبان عجیب‌تر

ابرو و چشم بر رخ خورشید طلعتان

ز ابرو و چشم غمزهٔ خوبان عجیب‌تر

ناز و کرشمه خد و قد بس عجب بود

گشتن اسیر صورت چسبان عجیب‌تر

از جان عجیب تر چه بود در سرای تن

عشقست در سرای تن از جان عجیب‌تر

گوشم شنید قصه مجنون عامری

چشمم بدید قصهٔ خود زان عجیب‌تر

خون خوردن کسیست برای کسی عجب

آنکه برای بی‌غم ناران عجیب‌تر

ای کاش داشتند ز دل دلبران خبر

از دلبری تغافل ایشان عجیب‌تر

رندی و شاعری عجبست از طریق فیض

آنگاه شعرهای پریشان عجیب‌تر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها