غزل شمارهٔ ۳۷۰
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395 4:41 PM
بی تو یکدم نمیتوانم بود
خستهٔ غم نمیتوانم بود
ذرهٔ تا ز من بود باقی
با تو همدم نمیتوانم بود
بیلقایت نمیتوانم زیست
با لقا هم نمیتوانم بود
نظری کن مرا ز من بستان
همدم غم نمیتوانم بود
بنگاهی بلند کن قدرم
بیش ازین کم نمیتوانم بود
تا بکی غم خورم که غم نخورم
در غم غم نمیتوانم بود
جام گیتی نمای عشقم ده
کمتر از جم نمیتوانم بود
عشق سورست و عقل ماتم من
زار ماتم نمیتوانم بود
فیض میگوید مزن دم سرد
واقف دم نمیتوانم بود
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.