0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۲۳
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:35 PM

بوئی از گلستان جان آمد

بتن مردگان روان آمد

مرهم داغ سینه افکار

صحبت جان ناتوان آمد

زنگ دلهای عاشقان بزدود

رنگ بر روی عاشقان آمد

بوی رحمانی از یمن بوزید

مصطفی را ز حق نشان آمد

خار غم در دل زمانه شکست

گل صحرای لا مکان آمد

رستخیز از زمین دل برخواست

اهل دل را بهار جان آمد

کشتگان فراق زنده شدند

موسم حشر کشتگان آمد

تن افسرده گرم و خرم شد

دی تن را تموز جان آمد

مهر جانرا بهار تازه رسید

دشمن جان مهر جان آمد

آب در نهر دهر جاری شد

رنگ بر روی آسمان آمد

در دل دوستان گل و گلزار

بر سر دشمنان سنان آمد

تیغ شد دست بولهب ببرید

بهر حماله ریسمان آمد

بهر فرعون گشت اژدرها

چوب تعلیمی شبان آمد

آب شد بهر سبطیان بیغش

خون شد از بهر قبطیان آمد

منکرانرا جحیم و آتش و دود

دل ما را نعیم جان آمد

وصف آن بو ز بس حلاوت داشت

فیض را آب در دهان آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها