غزل شمارهٔ ۲۸۰
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395 4:24 PM
بکوی سرّ قدر گر گذر توانی کرد
به پیش تیر قضا جان سپر توانی کرد
چنانکه هست اگر سرّ کار دریابی
ز دل شکایت بیجا بدر توانی کرد
چو دانی آنچه بتو میرسد نوشته شده است
ز خار خار تاسف حذر توانی کرد
خدای را بعدالت اگر شناختهٔ
بخویش نسبت اسباب شر توانی کرد
اگر ز آینهٔ سر غبار بزدائی
بچشم سر برخ او نظر توانی کرد
اگر نقاب بر افتد ز طلعت ازلی
بیک نگاه ابد را بسر توانی کرد
بر آستانهٔ جانان اگر دهد بارت
سر و تن و دل و جان خاک در توانی کرد
اگر ز عالم صورت ز صدق دل نکنی
بجان بعالم معنی سفر توانی کرد
چگونه ثبت توان کرد فیض در اوراق
حدیث عشق چه سان مختصر توانی کرد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.