0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۴
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:11 PM

از آن میان نزنم دم که مو نمی‌گنجد

و زان دهان که در و گفتگو نمی‌گنجد

چه گویم از غم دل در شکنج گیسویش

که در زبان سخن تو بتو نمی‌گنجد

حدیث آن لب شیرین نیایدم بزبان

حلاوت اینهمه در گفتگو نمی‌گنجد

وصال دوست نه بتوانم آرزو کردن

به تنگنای دلم آرزو نمی‌گنجد

بفرض اگر همه روی زمین شود دفتر

حکایت شب هحران درو نمی‌گنجد

ز دود ناله چگویم کز آسمان بگذشت

ز خون دیده که در نهر و جو نمی‌گنجد

بس است فیض شکایت که پر شد این دفتر

ز دود دل که درو تار مو نمی‌گنجد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها