غزل شمارهٔ ۲۰۷
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395 4:05 PM
رام قتلی و ما علیه حباح
قتل عشاقه علیه مباح
هر دلی کو اسیر عشقی شد
نیست او را دگر امید فلاح
تشنه بادهٔ وصال توام
العطش یا حبیب هات الراح
شب هجر تو جاعل الظلمات
روز وصل تو فالق الاصباح
از می وصل تو صبوح و غسوق
مست و مخمور را غداه و رواح
از نمکزار لعل شیرینت
آب حیوان همی برند ملاح
با من آنکن که مصلحت دانی
که مرا در صلاح تست صلاح
گر بسوزانیم ندارم باک
ورکشی خون من تراست مباح
تو نهٔ قابل وصال ای فیض
گفتگو را بمان مکن الحاح
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.