0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۴
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:58 PM

بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت

زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت

از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی

یکنظر دردیده کردآن هر دون رادزدید ورفت

گرچه دل از پادرآمد در ره عشقش ولی

اندرین ره میتوان درخاک و خون غلطید و رفت

بر سربالینم آمد گفتمش یکدم بایست

تا که جان بر پایت افشانم زمن نشنید و رفت

جان بلب آمد زیاد آن لبم لیکن گرفت

از خیالش بوسهٔ دل جان نو بخشید و رفت

اینجهان جای اقامت نیست جای عبرتست

زینتش را دل نباید بست باید دید و رفت

فیض آمد تا زوصل دوست یابد کام جان

یکنظر نادیده رویش جان و دل بخشید ورفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها