0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۹۹
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:58 PM

گر جلوه‌گر به عرصهٔ محشر گذرکنی

هر گوشه محشر دگری جلوه‌گر کنی

کاش آن‌قدر به خواب رود چشم روزگار

تا یک نظر به مردم صاحب نظر کنی

جان در بهای بوسهٔ شیرین توان گرفت

گیرم درین معامله قدری ضرر کنی

تا کی به بزم غیر می لاله گون کشی

تا چند خون ز رشک مرا در جگر کنی

گفتم به روی خوب تو خواهم نظر کنم

گفتا که باید از همه قطع نظر کنی

غیر از وصال نیست خیال دگر مرا

ترسم خدا نکرده خیال دگر کنی

شبها بباید از مژه خون در کنار کرد

تا در کنار دوست شبی را سحر کنی

هرگز کسی به دشمن خونخوار خود نکرد

با دوست هر ستم که تو بیداد گر کنی

هر چند تو به قتل فروغی مخیری

باید ز انتقام شهنشه حذر کنی

جم دستگاه فتحعلی شاه تاجدار

باید که سجده بر در او هر سحر کنی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
shayesteh2000
دسترسی سریع به انجمن ها