0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۸۸
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:57 PM

ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی

دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی

دلها تمام اگر تو ندزدیده‌ای چرا

لرزان و بی قرار و پریشان و درهمی

گه در کنار ماه چو جراره عقربی

گه بر فراز گنج چو پیچیده ارقمی

زآن رو به شکل سوزن عیسی شدم که تو

باریک تر ز رشتهٔ باریک مریمی

دل بند و دل شکار و دل آویز و دل کشی

پیچان و تاب دار و گره‌گیر و محکمی

نیمی به دوش یاری و نیمی به روی دوست

با سرو هم نشینی و با لاله هم دمی

کس بر نمی‌خورد ز تو جز باد صبح دم

کسوده می‌شود ز شمیمت به هر دمی

تا بر رخ خجسته جانان نشسته‌ای

ایمن ز هر گزندی و فارغ ز هر غمی

خورشید در کمند تو گردن نهاده است

گویا کمند پر خم شاه معظمی

جمشید عهد ناصردین شه که روز عید

بر جا نهشت مخزن دینار و درهمی

آن خسرو کریم که دست سخای وی

افکنده است رخنه در ارکان هر یمی

شاها همیشه باد ممالک مسخرت

زیرا که در قلمرو شاهی مسلمی

چندین هزار عید فروغی به نام تو

گوید غزل که شادی دلهای خرمی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها